دوشنبه , ۵ آذر ۱۴۰۳
می خواستم که نثر…، به شعری بدل شدیمی خواستم سپید بگویم، غزل شدیزنبور شد غزل، به لبت پر کشید و بعدآمد نشست روی لبانم، عسل شدیکم کم مکیده شد عسل و داغ شد تنمآنقدر تا که ذوب شدم، بعد حل شدیحالا اگر از آن توام، من بغل شدمحالا اگر از آن منی، تو بغل شدییک لحظه خواستی که به قدرت نمایی اتکاری کنی که زنده نباشم، اجل شدیپس لا اله واحدُ کانَ شریک لهمثل پری رسیدی و عزّ وجل شدینه ٬ لا اله الا تو ٬ می پرستمتبی شک تویی که ب...