جمعه , ۲ آذر ۱۴۰۳
رودَروایسی که نداریم عزیزِ جان !راستش را بخواهی ...هر چقدر هم که فراموشت کرده باشم ، با هر سوزِ سردی که میوَزد ؛دلم برای گرمی دستانت مچاله تر میشود ...اصلا در این هوایِ لعنتی چه چیزی بیشتر از خوردن یک چایِ داغِ لبسوزِ لبدوز کنار شما مزه میدهد ؟چه چیزی قشنگتر از آنکه دست های شما رو بین دستانم بگیرم و از ته دل ها کنم که مبادا دست های یارَم یخ بزنند ؟بُگذریم ...من هر چه از خواسته های دلم بگویم که دردی دَوا نمیشود فقط جانِ من ......