جمعه , ۲ آذر ۱۴۰۳
نوشت: «الان چه احساسی داری؟ عشق؟»با خودم فکر کردم که از من تا عشق، انگار فقط یک قدم فاصله ست. یک قدم مونده تا عاشق شم اما جسارت برداشتن این قدم و ندارم. جرئت ش رو ندارم که خودم و به جهان دیگه ای بسپارم.براش نوشتم: «تو بعضی فیلم ها، یکی از بازیگرها اتفاقی دستش می خوره به یه آجر و اون دیوار از هم باز می شه، نور از پشت دیوار میزنه بیرون و یه دنیای ناشناخته اون پشت نشون داده می شه، یا کتابخونه و کمد می چرخه و پشتش یه باغ بزرگه، اونجاست که اون...