جمعه , ۲ آذر ۱۴۰۳
گفتی : بخند و شاد باش و بگذر از این عشقگفتم که خندیدن به چشم تر نمی آید...
برخیز ببین چشم جهان سمت تو بیدار نشستهتا صبح شود چشم امید همه از خواب برآرد...
اصلا توقعم به تو در حد عشق نیستیک لحظه در کنار تو بودن غنیمت است...
هر کجا از عشق گفتم ، سنگ بی مهری زدندمردمان این زمانه دل نمی فهمند چیست ...
یک شب ، کمی آهسته گفتم دوستت دارماز بعد آن ، دیگر صدایم در نمی آید...