هر که از دامنِ او دستِ مرا کوته کرد دارم اُمید که دستش به گریبان نرسد
کند معشوق را بی دست و پا، بیتابی عاشق بلرزد شمع بر خود، چون ز جا پروانه برخیزد
میوه پخته محال است نیفتد بر خاک هرکه دل بسته به این دار فَنا نیم رس است !
جدایی زهرِ خود را اندک اندک می کند ظاهر...
ما که باشیم که زخم تو شود قسمت ما دیدن تیر به آغوش کمان ما را بس
عاشق غم اسباب چرا داشته باشد دارد همه چیز آن که تراداشته باشد دل پیش تو مشکل سر ماداشته باشد ما راچه کند آن که تو را داشته باشد مجنون اگر از حلقه زنجیر کشد پای این سلسله را کیست بپا داشته باشد در مرتبه دوستی آن کس که تمام...
نامِ بلبل ز هوا داریِ عشق است بلند ورنه پیداست چه از مشتِ پری برخیزد..
حسن و عشق پاک را شرم و حیا در کار نیست پیش مردم شمع در بر می کشد پروانه را...
بوسۀ من کارها دارد به خاک پای تو!
وحشت ما کم نگردد ز اجتماع دوستان چون الف با هر چه پیوندیم تنهاییم ما
ما را ز شب وصل چه حاصل،که تو از ناز تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده ست...
به بوسه ای نزدی مهر برلبم هرگز همیشه لطف تو با دوستان زبانی بود
نیست ممکن که دل ما ز وفا برگردد ما همانیم اگر یار همان است که بود
بی ساقی و شراب غم از دل نمیرود...
نامه ی ما پاره کردن داشت گر خواندن نداشت...
گر محتسب شکست خم می فروش را دست دعای باده پرستان شکسته نیست
به چه مشغول کنم دیده و دل را که مدام دل تو را می طلبد دیده تو را می جوید
آن نخل ناخلف که تبر شد ز ما نبود! ما را زمانه گر شکند ساز می شویم
ناله اگر که برکشم خانه خراب میشوی خانه خراب گشته ام بس که سکوت کرده ام
غم به گردِ من نمی گردد زِ بی غمخوارگی...
شب که صحبت به حدیث سر زلف تو گذشت هر که برخاست زجا، سلسله بر پا برخاست !
گر بنالم خون ز چشم سنگ می آید برون...
دشمنت را همچو میخ خیمه می خواهم مدام تن به خاک و سر به سنگ و ریسمان بر گردنش
لنگر درد تو چون کوه گران کرد مرا ...