متن صائب تبریزی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات صائب تبریزی
خنده بر لب میزنم
تا کس نداند راز من
ورنه ایندنیا که ما دیدیم،
خندیدن نداشت...
نمیگردد دلِ آگاه، شاد از عشرتِ دنیا
در این ماتمسرا یا طفل یا دیوانه میخندد
مرهم تیغ تغافل خون خود را خوردن است
بخیه این زخم، دندان بر جگر افشردن است
باده انگور کافی نیست مخمور مرا
چاره من باغ را بر یکدگر افشردن است
از سبکباری گرانجانان دنیا غافلند
ورنه ذوق باختن بسیار بیش از بردن است
لنگری چون بحر پیدا کن که روشن...
صائب اگر چه بال و پر ما شکسته است
سیمرغ را به چشم نیارد عقاب ما
چنان فسرده ز وضع جهان شدم صائب
که نیست لذت از اشعار عاشقانه مرا
لب خاموش نمودار دلِ پر سخن است
نیست عیبی در جهان گَر پاکبین باشد کسی
بال شکسته است کلید در قفس
این فتح بیشکستگی پر نمیشود
ای که می پرسی ز صحبت ها گریزانی چرا؟
در بساطم وقت ضایع کردنی کم مانده است
صائب تبریزی
من ماسک نمی زنم
تظاهر نمی کنم به خوشبختی
زخم هایم ناسور
حرف هایم از جنس باروت !
من محکومم ،
فقط به جرم لطافت...
روی سخنم با تو نیست مردِ جانیِ تاریخ
غیرت به زبان و خنجر به دست
یا آن که آدم نشده هوای پرواز گرفت
حرفی ندارم...