نامه ی ما پاره کردن داشت گر خواندن نداشت...
گر محتسب شکست خم می فروش را دست دعای باده پرستان شکسته نیست
به چه مشغول کنم دیده و دل را که مدام دل تو را می طلبد دیده تو را می جوید
آن نخل ناخلف که تبر شد ز ما نبود! ما را زمانه گر شکند ساز می شویم
ناله اگر که برکشم خانه خراب میشوی خانه خراب گشته ام بس که سکوت کرده ام
غم به گردِ من نمی گردد زِ بی غمخوارگی...
شب که صحبت به حدیث سر زلف تو گذشت هر که برخاست زجا، سلسله بر پا برخاست !
گر بنالم خون ز چشم سنگ می آید برون...
دشمنت را همچو میخ خیمه می خواهم مدام تن به خاک و سر به سنگ و ریسمان بر گردنش
لنگر درد تو چون کوه گران کرد مرا ...
سرو آزادیم، ما را حاجت پیوند نیست هرکه از ما بگذرد چون آب، ممنونیم ما
دیده از اشک و دل از داغ و لب از آه،پر است عشق در هر گذری،رنگ دگر میریزد...
دردسر بسیار دارد پاس دلها داشتن...
نیست بوی آشنا را تاب غربت بیش ازین از نسیم صبح بوی یار می باید کشید...
گوشه ی چشم تو از مُلک جهان ما را بس ..️
هوس هر چند گستاخ است، عذرش صورتی دارد به یوسف می توان بخشید تقصیر زلیخا را
به دوست نامه نوشتن شعار بیگانه است به شمع،نامه ی پروانه،بالِ پروانه است
ما یار ندیده تب معشوق کشیدیم...
عاشقان را اختیاری نیست در افشای راز عشق در دل، کار اخگر در گریبان می کند
به زور عشق از این زندان ظلمانی توان رستن...
ناله ی مظلوم در آهن سرایت می کند زین سبب در خانه ی زنجیر دایم شیون است
صائب! من و اندیشه ی آغوش محال است در خلوت عشاق، هوس راه ندارد...
انصاف نیست آیه ی رحمت شود عذاب چینی که حق زلف بود بر جبین مزن
نیست زیر خاک آسایش، طلبکارِ تو را...