پدرم گفت : پسر جان به کسی دل ندهی! دل که نه؛ حضرت بانو سر و جان را برده است
بی رحم ترین قطعه پاییز چنین است: باران بزند، شعر بیاید، تو نباشی
والله که من شعر برای تو نگفتم هر بار ز لبهای تو گفتم غزلی شد ...!
گندش بزند شهر چه عیدی و چه جشنی!؟ یک شهر شلوغ و منم و خاطره ی تو!!