به زندان می برد زنجیر گیسویت اسیران را و چشمانت به هم زد خشکی قانون زندان را چه زیبا می تکانی دامنت را باز با عشوه به دنبالت کشاندی خاطر مردی غزلخوان را زمستان بعد تو پیراهنی از برف می پوشد و لبهایت تداعی می کند چایی گیلان را دل...