بی تابم آنچنان که درختان برای باد
مبادا هیچ بامی بی کبوتر ...
تویی که در سفر عشق خط پایانی...
عاشقی را چه نیازیست به توجیه و دلیل که تو ای عشق همان پرسشِ بی زیرایی...
جرمم این است : من خودم هستم !
چیزی کم از بهشت ندارد هوای تو...
کی می شود به روی تو روشن چراغ چشم ؟
بی عشق دلم جز گرهی کور چه بود؟..
بی تابم آنچنان که درختان برای باد ...
حتی اگر نباشی می آفرینمت.
گناه اول ما افتتاح پنجره بود گناه دیگر ما، انهدام دیوار است
تا خدا بنده نواز است به خلقش چه نیاز ؟ می کشم ناز یکی تا به همه ناز کنم!
تو را دوست دارم، ولی رو نکردم فقط شعر گفتم، هیاهو نکردم نگفتم،که روزی که گفتم بگویی : کف دست خود را که من بو نکردم! ضمیر مخاطب برایم تو بودی به غیر از تو، من، قصدی از او نکردم سرم با تو چرخید هر سو که رفتی دلم را...
سلامی صمیمی تر از غم ندیدم به اندازۀ غم تو را دوست دارم
هفتاد پشت ما از نسل غم بودند ...
من از عهد آدم تو را دوست دارم از آغاز عالم تو را دوست دارم چه شب ها من و آسمان تا دم صبح سرودیم نم نم ؛ تو را دوست دارم نه خطی ، نه خالی ! نه خواب و خیالی ! من ای حس مبهم تو را دوست...
چشم تا باز کنم فرصت دیدار گذشت همه ی طول سفر یک چمدان بستن بود
دارم هوای گریه! خدایا بهانه ای ...
یک روز می رسد که در آغوش گیرمت...
تو قله ی خیالی و تسخیر تو محال... زادروز
ای خوشا دلهای دور از دسترس..!
از شعر و استعاره و تشبیه برتری با هیچ کس جز تو نسنجیده ام تو را