جمعه , ۱۶ آذر ۱۴۰۳
من نمیتونم ساعتها ازت بی خبر بمونم و وانمود کنم حالم عالیه! نمیتونم جوری رفتارم کنم که برام مهم نیستی تا جذاب تر به نظر بیام. نمیتونم مثلِ خیلیا صبر کنم و بشمارم که کِی پیام دادی و کی آخرین بار پیام داده. من فقط بلدم از تهِ دل دوستت داشته باشم. تو ولی زود به زود دلتنگ شو؛ بذار به همه ی دنیا نشون بدیم عاشقی نیاز به سیاست نداره و خودش با سادگی خیلی قشنگتره....
فلسفه ی وجود من ، عاشقی و فدا شدنعشق تو شد بهانه ی این همه های و هوی منسجاد یعقوب پور...
دلم که میگیره ازاین زمونهغم میکنه تو دلم آشیونهچاره ای جز صبر وقرار ندارمزندونی ام راه فرار ندارمهی به خودم وعده میدم دوبارهمیگم زمستون که بره بهارهخزون با اون رنگ و لعاب نابشبا برگهای قشنگ و آب و تابش... تموم میشه پامیکشه از خونهروسیاهی هم به زغال میمونهامید دارم با گلها پیدا بشیشادی قلب من تنها بشیامید دارم سهم دلم تو باشیشمع و چراغ محفلم توباشیامید دارم عشق وبیاری واسمسنگ تموم تو عشق بذاری واسم...
وصال کلمه ای پر معنا....تک کلمه ای پر از تشویش پر از استرس و پر از امید...وقتی عاشق می شوی دلت را با قدم زدن های مغرورانه اش ابروهای گره کرده اش و اخم زیبایش می برد به خود می آیی می بینی گرفتارش شده ای...بهر دیدنش روزشماری می کنی و دانه وصالش را در دل می پرورانی دوست داری هرچه زودتر به مراد دلت برسی و او را در شش دانگ آغوشت تا ابد محبوس کنی و راه فراری از میله های بازوانت پیدا نکند و قشنگی عشق به اینجاست که خودش هم نخواهد تا ابد از آغوشت و ...
قدّ اش به عشق نرسید، غرور اش را زیر پا گذاشت......
نبودی و دلم اسیر غصه بود و درد بوددرخت سبز زندگی بدون تو که زرد بوددوباره آمدی و من فدای روی ماه توبمان کنار عاشقی که منحصر به فرد بودسجاد یعقوب پور...
طاقت فرساست و جان آدمی را به لب می رساند…عشقی که اعتراف آن دشوار باشدعاشقی پنهانی دنیای خودش را دارد…زمانی که از دور نگاهش میکردم هربار بیشتر و بیشتر دلم برایش می رفتهربار بیشتر از گذشته دلم دیدار با او را می طلبیدهردفعه میلم به دیدن خنده هایش بیشتر میشددلم برای ثانیه ای گره چشمانمان پر می کشیدتمام روزم را برای دیدن آن چشمان شهلایش لحظه شماری می کردم اما افسوس که هرگز عشق خالصانه مرا نیافت…و من عاشقی نهان باقی ماندم…!(ال...
عشق قمار است (:یا زندگی میسازی ...یا جوانی میبازی...
از عاشقی نترس ،عاشق شو حتی با توهم شکستتا نبضت میزنه فرصت واسه تو هست، زندگی بی وقفه ستخدا رفیقته، یه رفیقی که همیشه کنارتهشک نکن، خوشبختی در انتظارته، تا تو دلت زنده ستمحکم باش، از غم ها، شادی هاش، این دنیا رنگارنگهبخند...به دنیا اومدیم واسه هم به فردا برسیم، نه به غمنذار آدما حالِ قشنگتو هم بزنن ..._برشی از ترانه...
عاشق شویدعشقمرگ را می تاراند...آریا ابراهیمی...
کاش میدانستی خنده هایت احاطه کرده است تمام جهانم رابه تو می اندیشم ای فراتر از هررویابه لمس انگشتانت در لابلای گیسوانم به گرمای آغوشت به شیرینی لبخندهایت کاش میدانستی چقدر غروربرانگیزاست عاشقی باتو..... درمیان مردمانی که چیزی از عشق نمی دانند.بامن حرف بزن شاملوی زندگی ام ....✍️هدی احمدی...
دردهایم پر از غم استغم هایم پر از گریه،گریه هایم پر از بغض بغض هایم پر از فاصله فاصله ها پر از درد دردهایم پر از نبودنت!فراق تو پر از شکنجه این عذاب پر از تنهایی تنهایی هایم پر از اشک اشک هایم پر از دوست داشتنت دوست داشتنت مملو از عشق و عاشقی ام پر از درد و رنج است.شعر: شنو محمد زاخوترجمه به فارسی: زانا کوردستانی...
ازمیان تمام چیزهایی که دیده امتنها تویی که میخواهم به دیدن اش ادامه دهم از میان تمام چیزهایی که لمس کرده ام تنها تویی که میخواهم به لمس کردنش ادامه دهم.خنده ی نارنج طعمت را دوست دارم.چه باید کنم ای عشق؟هیچ خبرم نیست که رسم عاشقی چگونه بوده است هیچ نمیدانم عشق های دیگر چه سان اند؟من با نگاه کردن به توبا عشق ورزیدن به تو زنده ام .عاشق بودن، ذاتِ من است...
تورا دلتنگی میکنمتورا میجویمدر بین همگان هر جمعی تورا میابمتورا نگاه میکنمتورا صدا میزنموقتی مرا نظاره میکنی این قلب من است که تند میزندنفس های من است که از شمارش خارج میشودوقتی با من حرف میزنیاین چشمان عاشق من است که با تو سخن میگویند نه زبان منوقتی مرا لمس میکنیاین دل من است که دشت پروانه ها میشودو در نهایت این منمکه تورا عاشقی میکنم…۲۴ تیرماه سال ۱۴۰۳الهه قائمی...
اگر با نگاه اول عاشق شدیکه کلاهت پس معرکه است..!عشق را باید آموختقدم به قدمعشق های ماندگار بنیانش بخشندگی استباید وفا کنیم به عهد باید دستی بگیریم به مهرباید شانه ای باشیم برای غمباید غنج کنیم برای همباید خاطره ای بسازیم برای دورباید بمانیم و ببخشیم و نرویمباید با احتیاط عاشقی کنیمیادت باشد آدم تا کوچکی نکند به بزرگی نمیرسداسماعیل دلبری...
عشق که می آید سمتت ؛بی منطق عاشق می شوی ...تمامت می شود دلی که حرف اول و آخر را در تو میزند ...جوری که عقلت به هیچ چیز نمی رسد ......
من با صدایِ نفس کشیدنت هم عاشقی می کنم... حتی اگر آرام و بی صدا، خودم را بگذارم در دست هات و بروم! حتی وقتی از کنارت رد شوم، برای پرت نشدنِ حواست بویِ تنت را پُک بزنم... نه! تو را با هیچ چیز عوض نمیکنم! حتی با زندگی......
عاشق ڪہ باشے شعر توهم وزن با چشمان اوستگر پلڪ را بر هم نهد غم بر غزل دامن زند با یڪ گرہ در ابروان شعرت شود رنگ خزان چون روے گرداند بہ نازهر قافیہ گردد نیاز مصرع بہ مصرع عاشقیمستے بہ عطر رازقی✍️هدے احمدیدلنوشتہ هاے هدی...
من مترسک، من گُنه کاری که جرمش عاشقی ست / دوست دارم گندمت را، دار سویم می رود...«آرمان پرناک»...
عاشقانهبی آنکه بدانی هرروز، دزدکی از چشم هایت پرتغال می چینم با نگاهت حرف می زنمحواس از لب هایت برنمی دارم؛تا تک تکِ کلماتت را در مشت بگیرم! بی اجازه بگویم:به تعداد چشم هایی که هرگز تو را ندیده اند؛عاشقت هستم! آن قدر که می خواهم شعر را متوقف کنم و تا ابد به دوست داشتنت مشغول باشم! «سیامک عشقعلی»...
نور عشق است که از پنجره ها تابیده به سرش گل زده گلدان و به او خندیده پنجره باز به گلدان نظر انداخته استطاقچه عاشقی پنجره را فهمیده اعظم کلیابی بانوی کاشانی...
عاشقی در چهارده سالگی هم زیباست ..!!! ساده و بی ریا بدون هیچ توقعی فقط دوستش داری همین....🦋دلارام امینی🦋...
خنده هایت ملودی آرام رود است در سرزمین های خشکیده ی تنم..,,,،،و برگ سبز چشمهایت،فصل های دور عاشقی راتکرار می کند..آه ای همیشه بهارهمیشه بخند.....
بخند برایم، لبخندت را بِ هر زخمى ڪه زدم خوب شد...!...
و سخت قافیه می بازددلم... که می داندتو را که دارمنگفته ردیف استغزلهای عاشقی من......
به قرن ما همی لیلی نباشددوام عاشقی خیلی نباشد...
جوهر قلبم💙🧸:دلم مردی با آغوش امن می خواهداز آن آغوش هایی که بی هوا در هر شرایطیکار ساز است...دلم می خواهد برایم ویگن بگذارد واز نگاهم سخن بگویدبخاطرم شعر بگوید ، حتی دست و پا شکسته.دلم می خواهد با او میان مردم شهربرقصم...من دلم مرد عاشق پیشه می خواهد...مَرد:)یک زن جز این چه میخواهد؟!مگر عاشقی به چه اندازه دشوار است که تنها راه انتخابشان خیانت است؟...
میخواهم به تو بازگردمهمچون خاطرات بیماری که حافظه اش بهبود می یابد.همچون سرزمینی که از اِشغال شورشیان خارج می شود.شبیه اسیری که حکم برگشت به وطنش می آید.می خواهم به تو بازگردمحبس شوم میان بازوانت موسیقی بیکلامِ احساس، فضا را پرکند.گیسوانِ بلندِ لَختم را همچون قاصدک در دستان تو رها کنم.میخواهم تو را در آغوش بگیرمهمچون مادری که فرزندش را پس از سالها چشم انتظاری میبیند.عطر تنت را استشمام کنم.انگشتانت را لمس کنم.مستعمره ی قافل...
با نگاه تو تازه فهمیدم سر این چشما جونمم میدمتو بخوای از من مرگم آسونه جز تو چی دارم من دیوونهروزگارم سخت، روزگارت خوش پرم از این غم، غم آدم کشتو با لبخندت دردمو کم کن من پر از حرفم پس شکنجم کنعشقت همه چیز من بود وقت عاشق شدن بودکارم بی تو تمومه جز تو کی آرزومه ..._برشی از ترانه...
شاعر شدم که تو را بسرایمت ای بانی غزل های عاشقی من سلاماعظم کلیابی بانوی کاشانی...
درجهان خوب تر از خوب تر از یاد تو نیستاعظم کلیابی بانوی کاشانی...
چو عاشق می شدم گفتم که بُردم گوهرِ مقصود ندانستم که این دریا چه موجِ خون فشان دارد...
دل را چه کنم..در عاشقی و شعر تو باران آمداز روزنه چشم هزاران آمداشکم لب و گونه را دوانید و برفتدل را چه کنم هق هق و نالان آمد...
زمانی میفهمی عاشق شده ایکه می بینی دوست نداری بخوابیچون واقعیت،شیرین تر از رویاهایت شده است..._امیلی برونته_بلندی های بادگیر_ترجمه ی رضا رضایی...
زندگی لحظه هایِ روشن کردنِ آتیش کنارِ ساحل نیستزندگی سالگردِ تولد، بینِ شمع های فوت شدهُ، بادکنک های رنگیو،گُلایِ سرخِ پرپر شده نیستاین صحنه ها قشنگناما شاید هر از گاهی بین شب و روزهای دونفره مون اتفاق بیفتن...اما حقیقتِ ماندگارِ زندگی اونجایی هست که ...تو هر شب با کلید درب رو باز نمیکنی و یکنفر هست که اون آیفونِ سفید رنگ رو بزنههر روز... حقیقتِ ماندگارِ زندگی اونجایی هست که تو کسی رو برای صبح بخیر گفتنوشب بخیر گفتن داری،ه...
ما خریدنِ خرس های قرمزو بستنِ روبان هایِ قرمز،دور تا دورِ جعبه های رنگی را بلد نیستیماما برای او که جانمان استهمه ی غذاهایی که دوست دارد را می پزیمآنگونه که عشقمان میان آن قابلمه ی مسی قُل می زندما خزیدن میان کافی شاپ های کم نوربا آن آهنگ های خارجی را بلد نیستیماما غروب که می شودگویی گمشده ای داریم که هر دممثل همان دمنوشِ عصرانهانتظارش را می کشیمما جیبمان یاری نمی کنددسته گل های میلیونیو سورپرایزهای ریز و درشت هدیه...
ولنتاین مبارک❤️در همان روزى که چشم هایت به چشم هاى من گره خورد،روز عشق متولد شد ! همان روزى که گونه هاى من سرخ شد و لبخند تو قرمز ! تقویم را ورق زدیم و روز وصل احساسمان را رقم زدیم ! حالا، هوا چه بارانى باشد چه آفتابی،چه تابستان و چه زمستان ، همه فصل ها را برایت پر از سرخ و قرمز هایى میکنم که تمام روز عشق هاى دنیا،به گرد پاى روز عشق ما نرسند.آنقدر دوستت خواهم داشت ، آنقدر نام تورا در قلبم حک خواهم کرد،که قلبم بوی...
میان تمام عشق هایبه حقیقت پیوستهمیان تمامی دل هایبه هم پینه خوردهعشق به توزیباترین عشقی استکه تا به حال دیده امعاشق بودن به پایت راتا به ابدمیزبانم_فائزه طاهری_ماهور...
حرف از دوست داشتنت که می شودزمان می ایستدمگر می شود دوستت نداشتتویی که هر آن در من حضور داریدر هر نفسی که می زنمدر هر ثانیه ای که عمر می کنمدوست داشتنت به کنارتو خود الهه پرستشی...
تو در شبِ ظلمت مُهتاب ِ منیکه با لبخندت ، نور به جهان میبریاز جادوانه ی چشمانت جادو میکنیو در قلبِ من حس عاشقی میخونیبا دوزیدنِ چشمانم به چشمانتعشق و مهربانی در دلم میجوشدبا قرص کردنِ لبانم به لبانتماجرایی عاشقانه به کمین مینشیندشب است، و تو همچنان در کنارم هستیهر لحظه با تو بیشتر احساس عاشقی میکنمشب است، و تو همچنان در قلبم لبخند میزنیمن همیشه عاشقت هستم و تو همیشه با منی...
محبوبم! آنگاه که چون رهگذری از کوچه عشقم می گذریمهر و ناز و زیبایی، لبریز از وجودت را جمع می کنم و در قلبم می گذارم.تا که ره توشه ای شود، برای روزهای دور و دراز عاشقی.مطمئنم روزی نیازمند نفس هایت خواهم شد ومهر و محبتت وموسیقای جمالت به کارم خواهند آمد و خودم را با آنها می پوشانم.هر لحظه بی هرم نفس هایت افق ایوان چشم هایم تار می شوند،و بندهای دلبستگی ام به زندگانی، پاره می شود.مجنونم و هزاران چشمه در تو یادم می کنند مجنو...
بگویم دوستت دارم؟ توانش نیست! چشم هایم را ببین،لبخندی که بر لبانم می نشانی.شنیدی؟به زبان نمی توانم، حال خوبم را دریاب؛فریاد می زند......
سعدیا حال و هوایت ب کنار عاشقی حال بدی بود نمیدانستم او،ک بسیار،درد ازلی بود نمیدانستماخرش این همه لعنت ک شناساندی اشعاشقی درد بدی بود نمیدانستم...
او قندِ روزهایِ تلخ من است....
مثل بوی تازگی کاغذای یه کتاب نو ، مثل عطرِ خاکِ بارون خورده ، مثل ذوق و شوقِ پوشیدن یواشکیِ لباسای عید ، مثل طعم گس خرمالوی رسیده ، مثل تیزی نوک مدادرنگی ها وقتِ شروعِ مدرسه ، مثل جرعه ی اول یخ دربهشت توی اوجِ تشنگی و گرما ، مثل لذّت شریک شدنِ بستنیِ دوقلویِ شکلاتی ، مثلِ شاملو خوندنای دوتایی زیرِ بارون ، مثل عصرایِ پائیزِ ولیعصر ، مثل نیت کردن موقع هم زدن شله زرد نذری خانوم جون ، مثلِ پیچیدنِ صدایِ اذان مؤذن زاده از رادیوی قدیمی ، مثل نوای ربّنا...
ای آنکه چشمان قشنگت رنگ دریاستهم ساحل آرامش و هم دشت رویاستمغرور زیبایم غزل جان گیرد از تو جانا. غزال چشم تو. روح غزلهاستپیشم بمان و با دل من عاشقی کنچون بی تو دل افسرده و غمگین وتنهاستبا من بمان و عشق را نجوا کن ای دوستبا تو سرود دلبری خواندن چه زیباستتو شاه بیت هر غزل؛ هرفصل شعریهرجا که نامت میبرم در شعر؛ غوغاستلبریز خواهش می شود هر بیت شعرمآری تمام این غزل شوق. تمناستباز ازنگاهت مینو...
یکی از خداشه تو تنهایی هر شب کنارت باشهانگاری قراره این دل تا همیشه بی قرارت باشهمن واست در به درم اومدم تورو ببرم من دیگه گذشته آب از سرممنم و دیوونگی اصلا هر چی تو بگی آخه من گذشته آب از سرمچشای تو دیدن داره عکس تو کشیدن دارهآسمون این عاشقی فقط با تو پریدن داره..._برشی از ترانه...
بیا سازِ دلم را کوک کن،با عاشقی هایت؛بشو شور و،بزن ساز و،یکی شهناز، با قلبم!زهرا حکیمی بافقی،بیتی از یک غزل....
لبخند بزن که زندگی شیرین استبیچاره دلی که خسته و غمگین استهرلحظه برایت از خدا میخواهمعاشق بشوی که عاشقی شیرین استبانوی کاشانی...
جان، جوان می گردد از: بی انتهای عاشقی؛قلبِ خانه، بسترِ بستانِ عشق و، دل سَراست!حس به جان می آید از: دستانِ شورانگیزِ شوق؛نای خانه، می سراید چامه ای که: بس رساست!شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)، برشی از یک غزل....