داده ام دل پی آن یار که دیدن دارد دیدنش دست ز جان خود کشیدن دارد سمت آن یار اگر باد وزیدن دارد بوی عشق است که سوی ما شنیدن دارد شره موی او بر دوش چه دیدن دارد دلبرا ناز کند بلکه خریدن دارد محمد مهدی آذرمی
درمان و درد من که بدست حبیب شد اینگونه شد که قاتل من خود طبیب شد رویای من اگرچه بدون تو مبهم است فکری بکن که سائل تو بی شکیب شد ازگونه های تو دل من در هوس بماند بدبختی ام ببین که چگونه زسیب شد لطف فراق توست که...