«صبح» دیگر منتظر کسی نیستم خورشید را بکشاند پشت پنجره پرده را جمع میز صبحانه را آبستن نان تست را با شعله ی بنفش گرم صبح را بنشاند روی صندلی و یکی شدن کره و مربا را با کارد تماشا کند و خودش در راس مثلث بنشیند نگاهش را گره...