پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
گوهرخودرامزنبرسنگهرناقابلیصبرکن...پیداشودگوهرشناسقابلیبذررادرشورهزاریکاشتنبیحاصلاست!صبرکنتایکزمینقابلیپیداشود......
امروز که تولد توستبرای تو و برای چشمهای تو هدیهام ناقابل استخاطراتی از فرداهایمان برای بودنتهمراه ترانههای خیس و باران خورده چشمهایمو من در هر تولد تو باز زنده میشومتولدم مبارکتولدت مبارک....
چقدر جایت میانِ بازوانم خالیست قلبِ من، امروز که تولد توستبا وجود اینکه باز هم دوری و فاصله یِ میانمان باقیست و اما اینبار به واسطه یِ سربازی؛برایِ تو، برای چشمهایِ تو هدیه ام ناقابل است...خاطراتی از فرداهایِ باهم بودنمان،فرداهایی که دوری و دلتنگی معنایی ندارد...فرداهایی که غرق در خوشبختی، زندگیمان را می جاودانهعشقچرخانیمهمراهِ ترانه هایِ خیس و باران خورده...و این من در هر تولدِ تو باز زنده میشوم و جان میگیرم.دوستت دارم ع...