چهارشنبه , ۱۴ آذر ۱۴۰۳
بوسید سرم را که بگوید نگران بوددنبال کسی بود که خود غافل از آن بوددل بود و گرفتار وفایی که به سر نیستمن بودم و یاری که دلش با دگران بودهرشب جگرم سوخت از این عشق خیالیاین سیل جگرسوز که از دیده روان بودمن ساکن کوی توام و از تو چه دورم !میسوزم از این عشق که در برزخ جان بودهرچند بگویم که تو را دوست ندارمچیزی که عیان است چه حاجت به بیان بود...