خانه ات را باد برد تشتِ رسوایی و غارت افتاد تو نگهدار به چنگت ، شبِ گیسوی مرا تا مبادا شبِ قحطی زده ی سفره ی ما مشتِ خالی ترا باز کند تا مبادا که ببینند همه خوی ترا موی مرا من حجابم نه حجابِ تنِ آزاده ی خود من...