من همه در حکم توأم ، تو همه در خون منی...
وقت آن شد که به زنجیر تو دیوانه شویم...
وآن که ما را غَمش از جای بِبُرده ست، کجاست؟
. آزمودم دل خود را به هزاران شیوه هیچ چیزش به جز از وصل تو خشنود نکرد ...!
گلزار کند عشقت ، آن شوره ی خاکی را...
چیست که هر دمی چنین می کشدم به سویِ او...
شهرِ بزرگ است تنم ! غم_طرفى_،_من_طرفى..
رَنج تو بر جانِ ما بادا مَبادا بر تَنَت...
گفتم بسته ست دلم ، گفت منم قفل گشا..
بیچاره دلی که ماند بی تو ...
چشم مرا به اشک چه تر میکنی ، مکن ..
چون مات توام دگر چه بازم...
بی تو جانا قرار نتوانم کرد..
از همه من گریختم،گرچه میانِ مردمم ..
من در سرِ زلف تو بدیدم دلِ خویش..
دعای جانَم اینست که جان فدای تو باد ️️️
جان ها همه پا کوبند آن لحظه که دل کوبی ... ️️️
ای عشق ببخشای تو بر حال ضعیفان کز خاک همان رست که در خاک دمیدی
حیران شٖدم در کار تو ،درمانده از رفتار تو هم می گشایی پای را، هم قفل و بستم می کنی
عمر که بی عشق رفت هیچ حسابش مگیر...
شادند جهانیان به نوروز و به عید عید من و نوروز من امروز تویی...
عمر که بی عشق رفت هیچ حسابش مگیر!
چه باشد پیشه ی عاشق بجز دیوانگی کردن
من نیست شدم در تو ...