متن عاشق
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات عاشق
ای جانِ من!
چه در دل باشی، چه در جان،
چه در نزدیکی، چه در دوری،
محبتت همیشه در من جاریست... ✨
من تا پایان عمرم، به این میاندیشیدم:
زنی که عشق را میپذیرد تا چه اندازه بیدفاع میگردد ...
و از آن پس
هر دیوارِ دل
به نامِ تو شد
هر پنجره
به سویِ تو گشوده...
آنچنان جای گرفتی
تو به چشم و دل من ؛
که به خوبان دو عالم
نظری نیست مرا ...
گویند که سعدی سخن از ایزد بگفته
من در سخنانش همگی رَب ندیدم
همگی دلدار دیدم همگی غمخوار دیدم
همگی وصف دلی وصف از آن دلبر دیدم
سعدیا از تو چه گفتند
عابدی گشتی میان این مردم مدینه
من فقط از تو همی عاشقی دیدم
و دگر چیزی ندیدم
میخواهم اولین کسی باشم که داری
میخواهم آخرین کسی باشم که داری اصلا میخواهم تنها کسی باشم که داری...
میخواهم از هر طرف که میروی، به من برسی، هرچه میخواهی برای من باشد...
میخواهم چشمت جز من کسی را نبیند گوشت جز من کسی را نشنود...
میخواهم خودخواه ترین...
عاشق را برعکس کنی میشود قشاع.
قشاع : دردی که درمان ندارد:)
عشق یعنی یک رفیق با وفا پیدا کنی
عشق یعنی در دل دریای عرفان جا کنی
شعرهایی را که سرخ افتاده در جام ِ قلم
قطره قطره نو کنی یا چون غزل دریا کنی
عشق یعنی : باز خاطر خواه معشوقت شوی
مثل مجنون، هی بگردی در پَیِ لیلا کنی...
؏ـاشقم ڪرבی،ولے از تو نـבارم گلـہ ای.
ساבگے از בل בیوانـہ ے ما بوב، ڪـہ گرفـتارت شـב.
؏ـاشقت گشتم، ولـے این ڪار בل تنها نبوב.
ݼـشم و בل با هم عهــב بستن ڪـہ ویرانم کننـב.
🍂 در امتدادِ پاییز
تو آمدی،
در لحظهای که برگها
از شاخه دل میافتادند
و باد
نامِ تو را
در گوشِ درختان زمزمه میکرد.
پاییز،
نه فصل بود
نه زمان،
پاییز
حضورِ تو بود
در رنگِ زردِ نگاهها
در صدای آهستهی قدمها
که روی خاطرهها راه میرفت.
من
در کوچهای...
وقتی عاشق هستی باید
عاشقانه بگویی صبح بخیر
وقتی عارف هستی باید
عارفانه بگویی صبح بخیر
منی که فقط و فقط دیوانه ی توام
می شود بگویی
صبح بخیر من چگونه باید باشد ؟
دریاب دل عاشق و دیوانه ی ما را دریاب.
رنگ چشمم گر تو باشی، ارغوانی میشود
حال و روزم بی تو، گویی ناگهانی میشود
چشمهایم خیره میمانند بر در، بیدلیل
انتظارت، دلنواز و نردبانی میشود
اشکها بیمهریات را از نگاهم میبرند
لیک یادت در دلم، حکم خزانی میشود
عشق، دیواریست از موجی پریشان و لطیف
هر که محکم ایستد،...
تـــــــو
قدم رنجه ڪن اے
عشق خیالت راحت جاے
تــــــــــــــــــو،تُوے دلم
تا به ابد پابرجاست
چون که از آواره گی مقصود جز آشوب نیست
حال ما افسرده تر ، از حال آن محبوب نیست!
رفت شادی های ما بر باد و در کنج قفس
بلبلی شوریده را آواز هم مضروب نیست
گفت لیلی حرف دل ، مجنون به راهش جان نهاد
حیف شد در عصر...
گفت معشوقی به عاشق کای فتی
تو به غربت دیدهای بس شهرها
پس کدامین شهر ز آنها خوشترست
گفت آن شهری که در وی دلبرست
هرکجا باشد شه ما را بساط
هست صحرا گر بود سم الخیاط
هر کجا که یوسفی باشد چو ماه
جنتست ارچه که باشد قعر چاه
دوست دارم که عاشقت باشم
گوشه ای از سلایقت باشم
مثل دریای پر خروشی تو
کاش میشد که قایقت باشم
آسمانم همیشه میخواهم
مثل خورشید لایقت باشم
یا که مثل نسیم شالیزار
یار خوب و موافقت باشم
یا نه اصلا مثال ثانیه ها
همنفس با دقایقت باشم
من برای تو...
پای تا سر شده ام ، محـوِ تماشای شما
مات و مبـهوتِ سیه چشمِ فریبای شما
چاره ای کن دلِ بی طاقتِ ما را که شده
همه دَم در بدر و عاشق و شیدای شما
مجنونِ «تو»، شد در تمامِ لحظههایش
لیلای شیداگشتهی احساسِ خسته