به رفتن است بگو که ره کجاست گریزم از سکون بی تو خان آخرین چگونه بگذرد با تو دل مرا به شهر تازه میبرد روزی دگر در آتشی سالی دگر به خامشی بار دگر فراموشی آه واگو نهانه کینه ات بشکن سکوته سینه ات بغضه غمه دیرینه ات پایان راه
من بر آن سرم که سر برآورم برون به من بگو که چون سر به دامنت نهم به اشکه دیده ات بگو ره جنون این سکوته کوچه ها پر از صدا شده زین ندا و آن ندا شرر به پا شده سازی نوای سوزم به پای جانم فدای آه روزی دگر در آتشی سالی دگر به خاموشی بار دگر فراموشی ای جان ما