میونه وحشت مرداب تو یک نیزار خشکیده یه نیلوفر به آرومی رو دست آب خوابیده
یه نیلوفر که میخنده ولی زندونی و تنهاست تو عمقه آبی چشماش هراس مرگ ماهیهاست یه شب وقتی که مهتاب از دل مرداب رد میشه دله یه دریا اشکو آتیشه
همه دنیای نیلوفر نگاه کردن به مهتابه تمومه دلخوشیش اینه که عکس ماه روی آبه میونه وحشت مرداب تو یک نیزار خشکیده یه نیلوفر به آرومی رو دست آب خوابیده
تو خشم ابرا میلرزه ولی بارونو دوست داره اگر چه روی گلبرگاش جای شلاقه رگباره
نه از پاییز میترسه نه از طوفان هراسونه فقط از کوچ گنجشکا نگاهش دریایی از خونه گل نیلوفر مرداب یه عمر زخمی و تنهاست یه عمر غرقه رویایه سلامی به پرستوهاست
یه شب وقتی که مهتاب از تو قلب آسمون میره با لبخندی روی لبهاش رو دست آب میمیره