از کوچه های سوت و کور از هر جایی میترسم از جاده های بی عبور از تنهایی میترسم
از سایه های در کمین از سرنوشت از تقدیر از پنجه های سرد مردم جدایی میترسم از خش خشه دلگیر مرگ از زوزه ی باد از شب از هق هقه نوزاد از لحنه لالایی میترسم
گاهی گنگم گاهی خسته گاهی همخونه ی درد گاهی مثله گل سرخم گاهی پژمرده و سرد
نه دلی مونده نه حالی نه خیالی واسه موندن بیقرارم واسه رفتن پره دردم پره درد از تمومه دنیا خستم از همه بود و نبود از روز روشن میترسم از شب تار و کبود
نمیتونم نمیدونم چرا باید بخونم دوباره دوباره تکرار یکی بود یکی نبود از پچ پچه همسایه ها از تیک تاک ساعتها از دغدغه از دلهره از رسوایی میترسم
از لحظه های دل بریدن از همه دل کندن از سادگی از عشقه پاکو رویایی میترسم از هر چه بود و هر چه هست و هر چه خواهد آمد از دل زدن به دریا و بی پروایی میترسم