تو از یک برگ میگفتی من اونو باغ میکردم همیشه کمترینها رو زیاد اغراق میکردم
همیشه در کنار تو حضور من دو حالت داشت یا جونم این وسط بود یا احساسم دخالت داشت تا یه قله نشون میدی میگم وقت سعودم هست بگو تا پیشمرگت شم توانش در وجودم هست من اونقدر اومدم با تو نمیتونم که برگردم من از یک ترسه اینجوری تو رو محکم بغل کردم
من اونقدر اومدم با تو نمیتونم که برگردم من از یک ترسه اینجوری تو رو محکم بغل کردم
با آغوشم دوره تو دارم دیوار میبندم چه ابری تویه چشمامه بری رگبار میبندم
شاید روزی بگی میخوام برم یه گوشه تنها شم برو اما بعیدم نیست همون دور و ورا باشم تا یه قله نشون میدی میگم وقت سعودم هست بگو تا پیشمرگت شم توانش در وجودم هست من اونقدر اومدم با تو نمیتونم که برگردم من از یک ترسه اینجوری تو رو محکم بغل کردم
من اونقدر اومدم با تو نمیتونم که برگردم من از یک ترسه اینجوری تو رو محکم بغل کردم