منم آواز خوان راهت ای یار که دل اندازه ی دریا ندارد شدم دیوانه از عشق تو بیمار دگر کاری به این دنیا ندارم تو میدانی به جز مهر تو ای یار تمنای وصال هیچ ندارم چه محتاجم به دستان تو بسیار از این دوری دل شیدا ندارم ببخشا اشتباهم...
دارم میرم از این آوار نمونده چیزی از دنیام من انقدر گیج و پرتم که نمیفهمم چقد تنهام دارم میرم از این برزخ به اشکام اعتباری نیست از این احساس دل کندن دیگه راه فراری نیست منم اونی که باز رویاتو از دست داد چقدر سخته بگم عشق از سرم...
رنگ قلبم هی پرید و هی نفس حبس شد برات از شمارس خارجه تعداد دلتنگیم برات میگی یکبارم نشد تو تب کنی بی من ولی من هزارو هفتصدو هفتاد بار مردم برات دوست دارم و از تو چی کم میشه بری زندگیم بی تو بی سرو ته میشه لحظه ها...