برای بغض گنجیشکای بی خونه ی قطره اشک روی گونه هات بس بود همین باغی که از پژمردنش میگی توو اوج خنده و آزادی بی کس بود هنوز شاید نمیدونی پرستوها نه از سرما که از تنهایی میمیرن به این خاطر همیشه زندگی زیباست که دلها لحظه ای آروم نمیگیرن...
از تو تکرار همه آینه ها یه نفس شرم ترانه کافیه اگه عاقبت بخیری نفسم حتی تا مرگ صدا منتفیه با تو تا وحشت گریه حتی تا خود شکستن تا رسیدن به تو از من صف به صف معجزه بستن با تو تا وحشت گریه حتی تا خود شکستن تا...
اگه باشی هستم باورش آسونه بی تو حتی لبخند منو میترسونه اگه عشقم دریاست موج من فریاده شعله ای از خورشید به دلم افتاده بغض یک رگبارم مثل ابری آسی قلبمو زخمی کن تو که با احساسی خواب تو میبینم دستمو میگیری لحظه ی بیداری میدرخشی میمیری از همون شهریور...