به آغوش تو محتاجم منی که راهو گم کردم تو تنها قبله ام بودی نمیخوام از تو برگردم تو رو هربار می بینم میگم این آخرین باره ولی لعنت به این قلبی که بازم دوستت داره مث خورشید به تابیدن یا مثل ماه به تنهایی منم محکوم دل بستن تو...
رسم تو ای دلربا کشتن و دل بردن از چون که دل میبری چاره چه جز مردن است چشم چو وا میکنی فتنه به پا میکنی چشم چو وا میکنی فتنه به پا میکنی تیغ به جان میزنی خویش دوا میکنی ای که ابروی میله زندان من هیچ رهایم نکن...