من برایت از تمام آرزوهایم گذشتم مثل تو دیگر ندیدم کل دنیا را که گشتم سهم من از زندگی آخر کجای این جهانی حسرتش مانده به دل دیدن تو ناگهانی محشری حیف از من عاشق جدا باشی وقت آن است نیمه ی گمشده پیداشی نیمه ی روشن تر سیاره ام...
تو از حالم چه میدانی منم در مرز ویرانی کمی هم پای این تنهای عاشق بودی ای کاش تو رفتی تا که برگردی چه آشوبی به پا کردی بیا و در میان بازوانم مستقر باش فقط باش تو حتی برایم دردسر باش تو ای معشوقه ی ستمگرم چگونه از تو...
عشق به دستت میسپارم اختیارم بیا این تو و این قلب زارم به تو دچارم عشق تو که آرام جانی چرا پس بی وفایی دل فریبی پر ماجرایی رحمی ای عشق نداری شبیه قهوه های قاجاری برای کشتنم چشم انتظاری چرا داری سر ناسازگاری من را از من گرفتی نباشی...
آرزو کردم تورا شاید که سهمم باشد این عشق من تو را میخواهمت حتی اگر کم باشد این عشق انتخابت کرده ام دار و ندارم باشد این عشق تو فقط دل را نبردی برده ای از من تمامم بی تو کل زندگی هر لحظه اش باشد حرامم این منم دیوانه...