مهراب چرا وایسادی داشتیم قدم میزدیما چیزی نیست داداش اون درو میبینی
خب اون داستان همیشگی ام خوب یادت هست آره آره یادمه خونشون اینجاست خاطرخواه شدیم تا فهمید چقد دوسش دارم رفت
پشته سرشو حتی نگاه نکرد خشکید تو دهنم حرف میکنم این دندونو وقتی عقل نیست پس بهتره...