چی داری توو چشات که من و دیوونه کرده ای جان ای جان مهر تو ذره ذره توو دلم خونه کرده ای جان ای جان شدی بود و نبودم به تو بند وجودم ای جان ای جان بی تو از هم می پاشه همه ی تاروپودم ای جان ای جان...
برون آ شهسوار من تعلل بیش از این تا کی زه حد بگذشت مشتاقی تحمل بیش از این تا کی تو حال من همی دانیو می دانم که می دانی چو خودرا دور میکردی تغافل بیش از این تا کی شدم بیگانه از خویش و نگشت او آشنا با من...
سیمرغ و از عالم بالا رسیدم من ناله ی شهرم دل افکار رسیدم از آتش عشقت به سماعم بسی چند سودای جنون دارم و افسانه رسیدم افسانه رسیدم … مرغ باغ ملکوتم به زمین جای نگیرم من در این خانه ی ویرانه سکونت نپذیرم کنج عزلت بنشستم که شوم پخته...