تو مکن تهدیم از کشتن که من تشنه ی زارم به خون خویشتن تشنه ی زارم به خون خویشتن گر بریزد خون من آن دور سو پای کوبان جان برافشانم بر او پای کوبان جان برافشانم بر او رقص جولان بر سر میدان کنند رقص اندر خون خود مردان کنند...
رفت از بر ما آنکه دل آرای جهان بود دیگر به چه حالی به جهان شاد توان بود از دیده ی ما قرصه قمر فخر زمان رفت ای سینه بنالان مه دردانه جوان رفت افسوس که این باد خزان زود بر او تافت گل را ز کجا طاقته این باد...
دل دل دیوونه هر بار به تو نگفتم تا نشکنی ای دل به تو خیری نرسد با همین بهونه از عشقی که داری پا پس نکش ای دل که به غیری نرسد اگه که غمگین اگه که شادی تو برگ زردی تو دست بادی نبر ز خاطر تو این هیاهو...