ساده که نبود اما دست خالی و تنها ما به هم رسیدیم مثل یه رویا بعد از این من از حالت بی خبر نمیمونم اومدم که قدر تو رو بدونم زانو زده پیش تو تا بفهمی چه حالی با تو داره اومده تا آخر عم توو لحظه های بی کسیش...
شدم درد نگاری که دردش را به من هرگز نمیگفت بوسه گرفتم از سکوته تلخش اما حاله دلش را با طبیبه دیگری گفت حاله دلش را با طبیبه دیگری گفت ای خدا دیوونشم روز و شب در خونه شم بگو ما رو پشته در نذاره ای خدا بیمارشم اونیکه گرفتارشم...