چشمات پر احساسه برقش مثل الماسه دلم برات بی تابه این عشق مرز نمیشناسه با تو عاشقی کردن چقدر برام جذابه دوست داشتنی که برات نداره هیچ اندازه ای جانه جان دلمو بردی عشق جان نفس جان میبری با ناز و ادات شهرو مثل طوفان گرمی دستان مثل خورشیده توی...
رفت تظاهر میکرد که هست رفت نفس افتاده توو حبس لبخند میزد که با من هست شکست عهدی که با من بست دوست داشتم نفهمیدی شبیه حرفات و قولات نبودی،نبودی اصرار تو بود به این رابطه دیدار تو بود با یکی دیگه اجبار که نکردن تورو به من اقرار کن...