مست و خراب کرده چشای تو مثل یه لالایی صدای تو مانده به قلبم خاطره های تو عاشق و بی تابم تو که میدانی هر چه که باشی بسته به این جانی زود رفتی آتش در جانی آخرش تو قلبمو دیوانه کردی در نبودت خانه را ویرانه کردی تو نمیدانی...
عجب حال خوشی احوال خوشی تا وقتی با منی دگر غصه ی چی عجب آرامشی کنارش عاشقی چه حسی بهتر از همین دیوانگی برایم عاشقی کن فدای رخ ماهت تو لیلای من شو با چشمان سیاهت من دیوانه ی تو، تو دیوانه ی من دیوانه چو دیوانه ببیند خوشش آید...
عشقت چه کاری با دلم کرد زد و یک شب عاقلم کرد بی تو چه میتوان کرد، عشقت زدو قلب مرا برد هرچه بود قبل تو مرد عشق بر سرم چه آورد ای جانم زلف پریشانم مه تابانم رو مگردان از این خانه طاق ابرویت پیچ و خم مویت دل...