بر رخسار هر خورشیدی بی لبخندت ابری آمد بی تو در من سروی خم شد در چشمانم حصری آمد ای رویای بی تکرارم شعر تلخی در سر دارم یادت رد شد برگی افتاد از افرایی ایوان پر شد از تنهایی بادی خیزید و آرامید برفی آشفته می بارید دستان هوا...
شاعرترین عاشقت مینگاشت با شعله ات شب حقیقت نداشت لب تر کنی هر چه خواهی شوم دیوانه تا بی نهایت روم میرقصی در یادم از غیر از تو من آزادم چون فریادی در صحرایی یا شبهای بی فردایی چون رویایی از بیداری یا تنهایی از دیداری شاعرترین عاشقت مینگاشت با...
ترانه و شعر شب برزن شب ما شب بی روزن شب ما شب تاریکو حریص از ما بنویس از رنج فتاده به دایره ای از چشمی و شبنم خاطره ای از ما به سکوتو صدا تو که گفتن میدانی دشنه بر کمین و واژه نقطه چینو دردی در دلم بروید...
یار شکیبا زن زیبا گله کن ای گل تا لاله فریبا شکوه ی جا مانده از آن سینه بران آن دل رنجیده تویی روز و شبی میگذرد در دل تو در دل من خاطره ای مانده و بس از نگهت از تب من از آتش عاشق تن خاطره ای مانده...
آزاد و رهایم یا در بند توام در هر نفسم عاشق لبخند توام آغشته به جانم یا بیگانه شوی یک لحظه هم از خاطر یارت سر تا پا در واهمه ام کابوسی بی خاتمه ام فریادی در همهمه ام سرد و مست و تنها تو بگو که همین فردا چه...
هم عاقبته مردم کاشانه به دوشم من گامو گذر را به رسیدن نفروشم من صورته ماتی که به آیینه نیاید شعری که نه دیوانه نه فرزانه درآید که شاید زمستانه من سرآید مرا زنده کن به تابیدنی که تنها ز رویت برآید که بی تو فرو خفته در سکوتم به...
میگدازد سینه ی من سینه ام آیینه ی من پس کجا جویم تو را من که سر تا سر خموشم مسته بی اندازه نوشم , پس کجا جویم تو را , پس کجا جویم تو را من که شیدا شدنم محو پیدا شدنم عابری گم شده در کوی رها شدنم...
نظاره کن نگاه ما را که پرده ای دیگر بکند برهنه میکنم صدا را که با دلت حرفی بزنم به تن تو پیوسته نشد دو دست عاشقم به سیاهی برگشته قدم قدم دقایقم به منو این کاشانه بگو تو بگو شمع افسانه بگو که دل فسرده ایم شب دیرین شیرین...