شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
غزل جان بانو جانیک ترانه به تو بدهکارم ، یک نقاشی کوچک ، یک چاقوی دست ساز ، چند تا گل سرخ و یک گلدان سفالی بی نقش و نگار و یک شال هزار رنگ پر نقش و نگار ، یک سفر و یک دل سیر رقصیدن در صحرا ، یک جوراب پشمی گرم ، یکی دو تا نان تنوری و سبزی معطر و پنیر محلی ، یک روز خواب و یک ظرف سمنوی اعلا .دنیای کرم زده مان اگر فرصت بدهدعزالدین توعزالدین بدهکار توعزالدین خسته و بدهکار تو...
بانو جاننام تو را صدا می زنم بوسیدنت پیشکشنبوسیدهقلب جهانم می ایستد️️️...
باور کن بانوجان...اگرکسی عاشقانه دوستت داشته باشد و از دل و جان بخواهدتنه میرود و نه میگذارد فکررفتن به سرت بزند.......