پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
چاله های گونت مسیری بودبرای رسیدن به قلب سرخت ،وقتی فهمیدم میتونم با هر لحظه از کارام ،کنار لبت منحنی بسازم ،سعی کردم بیشتر بخندونمت ، تا بهتر تو وجودت نفوذ کنم . اما اینقدر قشنگ خندیدی که فهمیدم چند سالی هست ؛ توی تک تک آوند های وجودم ، ریشه کرده بودی و با هلال کنار لبت توی قلبم جوونه زدی🌱🌈♥️......
از روز اولی ک دیدمت فهمیدم با همه فرق داری..توبوی عشق میدادی. مهربون بودی و شوخ طبع ... صادق و وفادار...با همان لبخندهای ریزت همه ی لحظه هامو پراز ارامش کردی ... تو اومدی و عمیق ترین نگاه رو از میان چشمای عسلی ات ب وصال قلبم نشاندی...تااخرین لحظه ی حیات بخاطر تو نفس میکشم و تااخرین نفس از عمق قلبم دوستت دارم ..ممنونم ک توی زندگیمی .. بخاطر همه ی قشنگی هایی ک کنارت تجربه کردم ازت ممنوم...شریک من.... رفیق شفیقمم.. قوی ترین پشتیبان من..عشق اولین و ا...