پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
من دلتنگ توعم...و با خاطرات تو زندگی را سر میکنم...با خنده های شیرین تر از عسل تو، خاطره دارمبا چشم های سرشار از حرف های نگفته ات، خاطره دارمبا چال گونه عمیق تو ،خاطره دارمبا تمام حرف هایی که زدیخاطره ساختم...و در خاطراتم زندگی میکنم و دلتنگی میکنم...بند بند وجود من تورا صدا میزند، وجود من تورا میخواهدو دلتنگ همه چیز توست...چشم هایتحرف هایتنگاه هایتخنده هایت ...مرا دعوت کن تا با تو هم نشین شوم من تورا میخواهم و دگر هیچ...
لحظه ای که نگاهم در چشمان شهلای تو گره خورد باید می دانستم دلم در چنگ تو اسیر شده…لحظه ای که خندیدی و دل من فرو ریخت باید می دانستم که دل من در چال گونه هایت سر خورده…لحظه ای که موهایت را زیر نور خورشید رها کردی باید می دانستم دلم در پیچ انتهای پیچ موهایت گیر کرده…چشمان تو همانند ستاره ها می درخشید…چال گونه ات تنها اقیانوسی بود که حاضر بودم بدون هیچ غریق تجاتی در آن شیرجه بزنم…و رنگ موهایت،همچون عسلی بهشتی در زیر نور خورشید تابان بود...
چال روی گونه ات انحصارا مال منبعد از این لطفا برای هیچ کس، دیگر نخندارس آرامی...
چال روی گونه هایت انحصارا مال منبعد از این لطفا برای هیچکس اصلا نخند...
در آخر چال گونه هایت بهار را نیز در دام زیبایی اش انداخت 😉❤️عزیزحسینی...
همه به جز تو شعری ست نخوانده اما تورا باید در یک هیاهو بی هیچ واهمه ای برای پاییز شال و کلاه کرد و در تاریکی شب دور از تمام ستاره ها در طنین چشم های پر از اشتیاق به هزاران اتفاق فرخنده به بلندای مژگانت و به دام عمیق چال گونه هایت برای گوش های تشنه آواز زمزمه کرد عزیزحسینی...
چاله های گونت مسیری بودبرای رسیدن به قلب سرخت ،وقتی فهمیدم میتونم با هر لحظه از کارام ،کنار لبت منحنی بسازم ،سعی کردم بیشتر بخندونمت ، تا بهتر تو وجودت نفوذ کنم . اما اینقدر قشنگ خندیدی که فهمیدم چند سالی هست ؛ توی تک تک آوند های وجودم ، ریشه کرده بودی و با هلال کنار لبت توی قلبم جوونه زدی🌱🌈♥️......
کاش لبخندت انحصاری بود...مال خود خود من چال گونه آن را به نام خودم می زدم وتا آخر عمر روزی هزار بار برای نمایان شدنش دعا می کردم تمام کسانی را که برایت ضعف می کردندقتل عام می کردم دست خودم نیست من به لبخندت حسودم...
دوست دارم آرزوهایم را روی لبانت نقاشی کنم هر بار که بخندی، آرزویی در چال گونه ات میافتدو برآورده میشود. صدیقه بیگلری...
حواسم پرت خنده هایش شددلم به چال گونه هایش افتاد...چه حواس پرتی شیرینیعجب سقوط زیبایی......
شک ندارم عاقبت دل را جهانی میکنیقهرمان رشتهٔ دلبر پرانی میکنیمن به چال گونه ات افتاده ام، خرد و خمیرعاقبت با خنده ات من را روانی میکنی!!ارس آرامی...
بنام واژه های عشقسال ها آرزوی دیدن چشمان آبی رنگت بر دلم ماند و فرسوده شده، نمی دانم کجای این فراز و نشیب های زندگی را به حرف قلبم گوش نکردم و راهم اینگونه کج شد،اما من برای تو، برای چالی که گوشه ی، گونه هایت خودنمایی می کند، جانم را قربانی می کنم، حالا این سختی های رهگذر که چیزی نیست. محبوب من... مهم این ست که انتهایش به تو ختم شود. و با این خیال تک تک، واژه هایم عطر و بوی گلاب کاشان را به خود گرفته و حتی آن دستان مردانه ات،...
درچال گونه پنهانت می کنمتا فروترین رازدرنهایت لبخندم باشی...
هرچه به چال گونه ات نزدیکتر دلهره ی گم شدنم بیشتر...
در چاله ی آن گونه ی چون سیب گلابت چالم کن اگر جلب نکردم نظرت را!...
بهر دل بردنِ من، خنجر مژگان کم بودچال بر گونه ی تو دست به دستش اداده...
مستانه ترین بوسه بوسه ای که بر چال گونه ام جای رژ توست محمد عالمی...
سیاهی گوی بلورین چشمانت در شب آنچنان درخشان وهوس آلودتر میشود که روح و جسمم را با تو در می آمیزد .و خیال داشتن آغوش نابت با آن بوسه های آتشینت مرا تا مرز عشق و جنون میکشاند.چه هارمونی زیبایی!!سیاهی چشمانت ابروان پر پشتتمژگان در هم پیچیده ات موهای پر پیچ و تابت لبخند زیبایت با آن چال لپانتآه ...دل از هر رهگذر عاشق میبرد.به گمانم خداوند موقع خلقتت خیلی خیلی عاشق بوده !!...
چال گونه ات برموداست در ارزوهای ناپدید خالد بایزیدی...
چال گونه کَنده ای اینجا و آنجای لَبتلا مُروّت من خودم لَنگم،دگر دامت چه بود!...
آسوده باش زیبا گلدانهایت را همانند عشقت تیمار می کنم زیباترین لبخندها را، به آنها خواهم زدنمی دانم ،کدامین را بیشتر دوست داشتی ولی نسترن هایت ... شکوفه زده دلت شاد باشد مهربانمموزیک کلاسیک سفارش شده ات را هرروز می شنوند ...ولی باور داری؛ که جز پیچک، کسی زیبا نمی رقصدخوابهای رازقی، چرا گاهی اوقات طولانیست نمی فهمم مبادا دیازپام فراموشی به خاکش دادی هنوز شمعدانی قیافه می گیرد و اُتکلانش را صبح به صبح تمدید می کند حسن یو...
تو که هستییک جور عجیبی حال روزهای من خوب استدلم میخواهد چشمانت را ببندمو زیر گوشت زمزمه کنم عاشقی راگوش دهم تپش قلبت راکه آرام و بی وقفه میزندغرق شوم در چال گونه ات...تو که هستی خوشی تمامی ندارد انگار......
هنگام بوسه سر دو راهیم بین لب و آن چال گونت کُمکم کُن به هر طرف رَوَم دلم هوای دیگری دارد...
چال گونه،خال لب،ابرو کشیده،دست نرم این همه ابزار قتالهبه یک جا لازم است؟...
تاخت می زنم...بوسه ای از چال گونه با دوگوجه سبز...
کنج لبهایت؛ بنوشیدم خدایی عالی استطعم سرخی لبانت را چشیدم عالی استلمس چال گونه ات با پشت ناخن گاه گاهشهد شیرینت به دندانم گزیدم عالی استدر حریمت ؛ لرزش سیمین تن مستانه اتعطرگیسویت بپیچد بر مشامم عالی استکنج گرم بیکرانت تا کرانهای تن تب دار توتا به اوج لذت و مستی رسیدن عالی استچشم شهلای خمارت دم به دم تا هر سحرهر سپیده تا سحر را با تو دیدن عالی استثریا شجاعی اصل...
شادی را کنجِ دیوارِ دلتنگی هایِ سالهایِ دورم جا گذاشتم... درست همانجایی که از خنده ریسه می رفتی و چالِ گونه هایت دلم را می لرزاند....
چال هاىِ گونهخطرناکترین دام هاىِ جهانن ... با "احتیاط" لبخند بزنید ...! • فرزانه صد هزارى...
روشنایی چشمانتسیاهی دلم را چراغانی کردزیبایی لبخندتغصه های دلم را یکباره ویرانه کردچالِ گونه هایتتمام هستی ام را در خود جای کرد ای وای؛ لشکر سیاه پوش موهایتچه عاشقانه، قلب کوچک بی دفاع مرا،فتح کرد...
خندیدچال گونه اش عمیق تر شد و از شکوفه لبانش اسفند به وجد آمد...
چال گونه، خال لب، ابرو کمان، گیسو کمندنیمه عریان پیرهن، کوتاه دامن ،وای من...
نخند جانم،نخند!آدم دست و پای دلش میان چال گونه ات میشکند...
دلم یه دریا میخواد یه جا که تو موج موهاتیه جا که میون چشمات خودمو ببینمبیا نکن تو دل دل وسط یه قلب خوشگلاسمتو رو قلب ساحل میخوام بنویسمچال رو گونت لبخند دیوونت عطری که هر شب از سرت میپیچه تو خونتموهای خرماییت چشای دریاییت چی میشه قسمتم بشه این همه زیباییتچال رو گونت لبخند دیوونت عطری که هر شب از سرت میپیچه تو خونتموهای خرماییت چشای دریاییت چی میشه قسمتم بشه این همه زیباییتبیا نکن تو دل دل وسط یه قلب...
تصویر دلخواه منی،،،، اقبال، یعنی توزیباترین تقدیرها ، در فال، یعنی تودل بسته ای بر آن خدای ناز، یعنی مندل برده ای با، چشم های کال یعنی توتشریح تو، در قلب من پیوسته این بودهممنوعه ی عاشقترین خوشحال، یعنی توسال نکو، تنها کنار تو عیان گردیدزیبای جذاب بهار سال، یعنی تومن آسمان را دوست دارم، در کنار یارحالا چه سرمستم،از این هم بال یعنی توگفتم؛ عقب افتادگی هایت، اگر این ستپس آن خدای گونه...
لبت از جنس شهد ِ پرتقال استشراب بوسه ات نم نم حلال استبه زندانم کشد وقتی ببینمترنج گونه هایت را که چال استتو وقتی با رقیبم جور باشیدلم در ورطه ی جنگ وجدال استتو ای لیلاترین لیلای شعرمنمیدانی که مجنون راچه حال استزدم دوش از کتاب خواجه فالیجواب آمد که آمالت محال استگذارد پا به صحرای هلاکتهرآنکس در پی صید غزال استعسل بانو بیا هم خانه باشیمبنای همدلی عشق و وصال استعلی قیصری...
از چاله به چاه گونه ات افتادم موهای فر تو میدهد بر بادم ای دلبر ابرو قجر من یک عمر پای تو تمام هستیم را دادم...
تو سیاه چاله ی گونت دل من حبس شد...
- نخند جانم...نخند... آدم دست و پایِ دلش میانِ چالِ گونه ات میشکند... تو نخند...میترسم نقاش ها لبخندت را نقاشی کنند... عکاس ها لبخندت را ثبت کنند...شاعرها از لبخندت غزل بگویند... نویسنده ها کتابت کنند... بعد منِ دست و پا شکسته چطور با یک شهر رو به رو شوم...؟!رحم کن...یواشکی بخند ،فقط برای من......
خندیدی و چالِگونه ات پیدا شدگفتی که برایبوسه ات آزادملب های تو راهدف گرفتم دیدمازچاله در آمدمبه چاه اُفتادم ...!!!....
وقتی میپرسی چرا از بین میلیون ها نفر عاشق تو شده ام دوست دارم فریاد بزنم رو به همان میلیون ها نفر و به همه بگویم من دلم را به موهای خرمایی اش باخته ام ... به چشمهایش به آن ابروهای کشیده اش به چال روی گونه اش به خنده هایش که قند در دلم آب میکند ولی راستش میترسم ... میترسم آنها عاشقت شوند ... پس فقط آرام در گوشت میگویم آمدنت دنیایم را عوض کرد تو جای من بودی عاشق نمیشدی؟! ...
نمیشد نگه دارمش تو قفسشبیه فرشته دو تا بال داشتمی خواستم بگم عاشقش نیستمنمیشد آخه گونه هاش چال داشت...
تمامِ شهر را هم که قدم بزنمباز به بازوهایت محتاجمبه یک بغلت که درد را به فراموشی بسپاردخیلی می خواهمت...آن قدر که لب خشکیده آب راخیلی می خواهمت...آن قدر که پرنده پرواز راهر صبح با سلامِ تو آغاز می شودو چه شیرین است بوسیدنِ چالِ گونه هایتو این قشنگترین بهانه برای سلامِ هر صبحِ من استو من هر روز تو رادر درونِ لیوانِ رویِ میزِ صبحانه به هم میزنمو سر میکشم همه ی دوستَت دارم هایمان راهمیشه باش و بمانکه تنها تو آرامِ جانِ من...
وقتی میپرسی چرا از بین میلیون ها نفر عاشق تو شده ام دوست دارم فریاد بزنم رو به همان میلیون ها نفر و به همه بگویم من دلم را به موهای خرمایی اش باخته ام ... به چشمهایش به آن ابروهای کشیده اش به چال روی گونه اش به خنده هایش که قند در دلم آب میکندولی راستش میترسم ... میترسم آنها عاشقت شوند ... پس فقط آرام در گوشت میگویمآمدنت دنیایم را عوض کردتو جای من بودی عاشق نمیشدی؟!...
برای جنون مجنونیک خال لب لیلی کافی بوداما تو هر دو را داریهم خال لب هم چال گونه...
گاهی به دل گویمبیا و از عشق بگذرگوید تولبخندشگیسوانشسرخی لبانشچال گونه اشچشمان زیبایشفراموش کنتا بگذرم من از عشق...
چال گونه ات،عمق عشق من استوقتی که خنده بر لبانت می نشیند....
تمامِ شهر را هم که قدم بزنمباز به بازوهایت محتاجمبه یک بغلت که درد را به فراموشی بسپاردخیلی میخواهمت ...آن قدر که لب خشکیده آب راخیلی میخواهمت ...آن قدر که پرنده پرواز راهر صبح با سلامِ تو آغاز میشودو چه شیرین است بوسیدنِ چالِ گونه هایتو این قشنگترین بهانه برای سلامِ هر صبحِ من استو من هر روز تو رادر درونِ لیوانِ رویِ میزِ صبحانه به هم میزنمو سر میکشم همه ی دوستَت دارم هایمان راهمیشه باش و بمانکه تنها تو آرامِ جانِ منی...
وقتی نامم از دهانت می ریزدغروری نجیبمانندهزاران گل سرخ در من ریشه می زندتو خورشیدیقد می ڪشم با موسیقی صدایتبه سمت آسمانتو در رگهایم ، بر پوستمدر واژہ های سپیدم می رقصی ...در من زندگی می ڪنی ؛فاصله بین لبها و چال گونه هایم ......
چال های گونه اموقتی بوسه های تو را ندارند پر میشنوند وقتی لمس دستانت را ندارند از غم پر می شوند وقتی نیستی که برای چال گونه ام شعر بگویی چال های گونه ام از غم دلتنگیت پر میشوند...سجده صاد...
لبخند که میزنیدر چال گونه اتهمچون ستاره ای درآسمانگم می شوم...