حس غریبی دارم روزهایِ برفی روزهایی ڪہ صورتم از سرما می سوزد و دست هایم در جیبم هم گرم نمی شود… سُر می خورم و می افتم و خودم بلند می شوم… خودم خودم را می تڪانم و ادامہ می دهم… چیزی درونِ سینہ ام دارد یخ می زند از...