سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
تولد احساسمبا سکوت جهان آغاز شدیادم افتاددنیا تا به حال رنگ خاموشی به خود ندیده است؛لابد من کَر شده امکاش زودتر انتخابش می کردم...یک عمر گوش هایم را تیز کرده بودماز آدم ها و دنیای بیرونحرف تازه ای بشنومکاش زودتر می فهمیدم این بیرونبیرونِ زندان کذاییِ تَن و جسم؛چیزی برای شنیدن پیدا نمی شود......افرا-...
هیچ موضوع آنقدر کهنه ای وجود ندارد که نتوان حرف تازه ای در مورد آن زد....
به تازگی با هیچ کسیشوخی ، حرف تازه ایکوچک ترین سخنی حتی ، ندارم...خسته ام...خیلی جدی میروم...خیلی جدی تر دیگر برنمیگردم......