پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
هر روز برایش یک شاخه گل رز سرخ می خرید. به خودش ک نمیتوانست بدهد.. می خرید و می برد خانه.اول ها می گذاشتِشان در یک گلدان کوچک ..اما بعد تر ها انقدر زیاد شدند که جای جای خانه را پر کردند .. گل ها را به بهانه های مختلف ، می خرید و به او نمی داد! تمام خانه شصت متریَش، بوی گل رز سرخ گرفته بود! دوستش همیشه می گفت: خدا تورو شفا بده! اخه این چه وضعیه ؟ اینم شد زندگی؟ این بساطو جم کن عاشق پیشه..یه روز دیوونه میشی با این کارا..و او تنها به لبخند...