ببین !
که از تلاقی منظومه ی دست هات
و ابریشم موهام شعر اتفاق می افتد
مریم گمار...
و هیچ شناسنامه یی نمی دانست
نامِ تو
آونگ شده بر شانه های خوش بختی
مریم گمار...
ایستاده ای بر شکاف رگ ها
خیره بر اتفاق نیفتاده
بالا می روی لخته های نور را
مریم گمار...