شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
ای ستاره ی مستنشسته بر استخوان شببگو چطور ریشه گرفتی از بطن آسمان در ریزش این همه دردنمی بینی که دریچه ها متن را طرد میکندمریم گمار...
بگذارپوست بیندازد گونه ی درخت !در این فصل بی سایه ومن برگردم به بند ناف به برگ های بهارکه لب های این قرن به لکنت افتاده مریم گمار...
هرروزچنارپیربرای پرنده هاتکّه تکّهآفتاب می ریزد. رضاحدادیان...
یک تّکه آفتاب برایم بیاورید!از آسمان تار خودم گریه ام گرفت...
از غربت مزار خودم گریه ام گرفتاز ابر اَشکبار خودم گریه ام گرفتپاییز می وزد و تو لبریز خنده ایامّا من از بهار خودم گریه ام گرفتسیاره وار، هرشب وهر روز، های هایدر حلقه ی مدار خودم گریه ام گرفتوقتی که پرده پرده دلم را نواختماز ناله ی سه تار خودم گریه ام گرفتیک تّکه آفتاب برایم بیاورید!از آسمان تار خودم گریه ام گرفت...
پاییز می وزد و تو لبریز خنده ایامّا من از بهار خودم گریه ام گرفت...
مباش چشم به راهِ خزان و باور کنتو را شکوفه شکوفه بهار می فهمد رضا حدادیان...
ای جنبش زیبابگو چطور بگریزم از تو؟که من سالهاست در طواف تو زیسته ام.مریم گمار...
لب فروبند !یک جفت قناریدر چشمتآشیان کرده است.رضا حدادیان...
به ساعت نیمی از شب گذشته است مردی وارد خیابان شدآمد ایستادکلیدش را به در خانه انداختچراغ طبقه ای روشن استخدایا شکر هنوز انسانی در انتظار انسانی نشسته است...
تا کی غم آن خورم که دارم یا نهوین عمر به خوشدلی گذارم یا نهپُرکن قدح باده که معلومم نیستکاین دم که فرو برم برآرم یا نهبهزاد غدیری شاعر کاشانی...
کارم از دست شد و دل ز غمت زار افتاد فکر دل کن،که مرا دست و دل از کار افتاد هلالی جغتایی...
تَرک دنیا به مَردُم آموزندخویشتن سیم وغله اندوزندعالِم آن کَس بُوَد که بَد نکندنه بگوید به خلق خود نکند...
رو به رویم بیشه ایست کبیروقتی نگاهت را مهمانِ چشمانم میکنی!من جنگلبانِ آن شاخسارهای جَمیلَمنِگاه بانِ دَلیرِ آن وَط|تنسرای امیدم💚👀🌱👤مأوا مقدم...
منی که نام شراب از کتاب می شستمزمانه کاتب دکان می فروشم کردکنون که کاتب دکان می فروش شدمفضای خلوت میخانه خرقه پوشم کرد...
نگاهم میکنی انگار، ماه نوازشم کردهبرای وصف چشمانت خداوند شاعرم کردهدلم مثل زمین سرد و توهم قد زحل دوریتاج دور سرت جانم، درخشان ترت کرده دلت روشن سان خورشید، چو زهره الهه عشقیگویی خدا منظومه ی شمسی را خلق کردهبه قلم: مأوا مقدم زاد...
بی صدا مهر و وفا و بندگی ها در گذشتبی هوا مهر و وفای زندگی ها در گذشتلاجرم بر ما گذشت آنچه نباید می گذشتبی وداع عشق و صفای زندگی ها درگذشتsohrabipoemحسن سهرابی...
( بر ما گذشت آنچه نباید می گذشت)بیصدا عشق و وفا و بندگی از حد گذشتتا که بستم چشم خود یک لحظه یارمن گذشتبی دفاع عشق و وفا در زندگی شد سرگذشتحسن سهرابیSohrabipoem...
اینک بهارسالی دگر گذشت و بهاری دگر رسیدفصلی پر از ترانه و گل های تر رسیدسردی دمار اگر چه درآورده بیشه راآخر کلاغ بخت سیاهش به سر رسیدساری بروی برگ صنوبر پرید و گفتشادانه شو که مرهم زخم تبر رسیداز پشت قاب پنجره گل های ارغوانتا آشیان بلبل خوش بال و پر رسیددل بد نکن که عطر خوش دلبرانه ایبا لحظه لحظه های طلوع سحر رسیداز شوکران فصل زمستان نگو که بازکام جهان به چشمه شیر و شکر رسیداینک بهار و خاطره ی جادوانه اشا...
پایان بی آغازی است وصلت عشق و مرگ،،،،،،،،درسرزمینی که مبلغانش جاودانگی و فرزانگیرا درروزی که نخواهد آمد به تو نوید می دهند.حسن سهرابی...
ما را زِ جهانِ دیدنی ترساندندما را ز نظام مردمی ترساندندخوردند و بُردند همه هستی راما را زِ حرامِ گندمی ترساندندحسن سهرابیsohrabipoem...
وقتی که ستم حک شده در مغز هزاریباید که از آن وسعت فریاد بترسیتا فهم تو در باطن این خشم نباشدباید که از آن وحشت صیّاد بترسیحسن سهرابی sohrabipoem...
و شاید تو نمی دانی که دلتنگمبدون تو اسیرِ مکر و نیرنگمو دلتنگ از همه روزهای بی رنگمو شاید تو نمی دانی که حیرانمبدون تو چنین غمگین و گریانمو حیران از همه عصیان انسانمو شاید تو نمی دانی که بی تابمبدون تو کویر و دشت بی آبمو چون ماهی اسیر نور مهتابم و شاید تو نمی دانی که بیمارم بدون تو از این میخانه بیزارمو گریان از غم هجران یارانمنمی دانم نمی بینی که بی رنگمبدون تو به زیر کوهی ازدردمو...
کوی یارخوش آن ساعت که من در کویِ یارمبرآرم نغمه ها من با سه تارماگر چه اینچنین من بیقرارمبجز پیمان او در دل ندارمحسن سهرابی...
ای که پاییز شدی تا که بهارت باشم باغ بی برگ شدی تا برو بارت باشم ای صدایت نفس خش خش گلبرگ خزان تا که دلتنگ شدی ، صبر و قرارت باشم دلم آغوش تو میخواهد و دستان تو را من که با هر نفسم ، عاشق زارت باشم پادشاه دل من ، آیت پر مهر خدا چه خوش است اینکه همه عمرکنارت باشم به فدای غم چشمان تو میگردم و باز در هجوم شب غم ، امن و حصارت باشم توگل تازه ی این باغ بمان ...
خوشا رفیق که پیشش نقاب برداریعیان کنی که چه اندیشه ها به سر داریخوشا رفیق که در خانه اش خراب شویشبی که هیچ نداری و چشم تر داریکه بی دریغ قبولت کند چه خوب و چه بداگر فضاحت و ننگ و اگر هنر داریتو را عجیب نداند، بفهمدت تا کُنهگمان کنی که ز خود نسخه ای دگر داریخیال پشت خیال تو پر دهد تا صبحاگر نیاز به تکثیر بال و پر داریدلت نلرزد و سودا کنی، نپرهیزیچنین که ضامن خوشنام و معتبر داریرفیق و پشت و پناه و محافظ و کس و کا...
ای یار جفا کرده پیوند بریدهاین بود وفاداری و عهد تو ندیدهدر کوی تو معروفم و از روی تو محرومگرگ دهن آلوده یوسف ندریدهما هیچ ندیدیم و همه شهر بگفتندافسانه مجنون به لیلی نرسیده...👤سعدی...
من یک زنم ...با همه ی احساسمیک مادر ...یک همسر ...یک هم درد ...یک خواهر ...یک دختر ...یک فریاد ، یک سکوتیک شعر زیبا ...در بند بند زندگی ها ...اما مرا در خانه های تاریکزن بیکاری می دانند که شبانه روز شاغلمرعنا ابراهیمی فرد...
عاشقت بودم من از روز ازلروی زیبای تو شاه بیتِ غزلقدّ تو چون سرو و لب همرنگ گُلعشقم این چشم است داری یا عسل؟؟!!مثل یوسُف، چون روی در بین جمعراه می افتد سرِ عشقت، جَدلیک نفس بی یاد تو گر سر شودمی رسد آن دم مرا، پیکِ اجلوعده ای دادی که میبوسی مراپس بیا و کن به این قولت عملبس کن این جور و ستم ها را که شداشکِ \شیدا\ در غمت، ضرب المثل! به قلم شریفه محسنی \شیدا\...
آهِ شب واندوه ، اگر که اثری داشتاین تیره شبِ غصه یقینا سحری داشتای کاش که در منطقِ چشمانِ سیاهتققنوسِ غزل های دلم،بال و پری داشتدر معجزهِ چشمِ تو کافر شده این دلماهِ رخِ زیبایِ تو... شق القمری داشتاز روزِ ازل\عشق\ درونِ گِلِ ما بودگرچه که برای دلِ ما ،فتنه گری داشتگویند که لبخندِ پُر از سیبِ تو زیباستآن سیب بهشتی که فقط دربِدری داشت!تقدیر که زد تیشه به اندیشه و احساسبر دوشِ خزان دیده ِ جنگل، تبری داشتدر کنجِ...
من روی دِل تو کار کردم یک عُمرامّا نشذم سنگ تراشی قابل......
پیش مردم جز بدی از من نمی گفتی، ولی از تو نامی هر کجا آمد گرامی داشتم......
صفحه ی امروز را با شعر زیبا میکنمحسِ سرد این روزها را با چند؛بیتگرم و شکیبا میکنم...مقصدم را در مسیر عشق پیدا میکنم ...من دوباره در بهارانجرعه ای از این غزل؛ را نذر مردم میکنم....من بهارمشور و مستی در نگاهم ...من دوباره دستِ دنیا را ؛ پیش عشاق جهان وا میکنم...من بهارم ...مست بارانمست شبنممستِ تومن برای عاشقی کردن، تو را هر لحظه نجوا میکنم......
منم که در شاخه ها دویده امشبیه موریانه ای در تو زیسته امو به حیات وحش پیوسته ام.رُزا جمالی...
هفت مِلیارد نفر دور هم اند اما بازبرترین دغدغه ی نوع بشر تنهایی ست!...