پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
عروس آینه مانند بیست سالگی امدوباره هدیه به من چهره ی جوان بدهدرضا حدادیان...
سبدی ستاره رادانهدانهبرگیسوانت خواهم آویختتادرکنارشبی پُرستاره باشم. رضاحدادیان...
سرباز برگشتبا روسری بهار درمُشتپیراهنی زخمیوخیالی کهپشت مرزهای دشمنجامانده بود.رضاحدادیان...
پروانه ی خیال تو در قاب ،میخکوبعطری که از تو مانده به جا ، خاطرات خوبدنیا چقدر فاصله انداخت بین ما !تو جنگل شمالی و من ساحل جنوبتنها ترین درختم و غم نوک می زند تَق تَق تَتق به زندگی ام، مثل دارکوبچیزی شبیه پنجره های شکسته ام از من چه مانده است به جز چند چار چوب؟مانند رود می روی و ردّ پای تودر ذهن دشت های جهان می کند رسوبتو در کمال هستی و من در زوال، آهتو قلّه ی طلوعی و من درّه ی غروب.رضا حدادیان...
گردن چرخانده ای به اضطراب در پس حفره های مجروحصدا میزنی مرا ای بابونه اندوه بگو چگونه بسرایم ؟فوران اشک در صدایت راکه شکل در همی از ایستادن بادیجلوتر بیابه موازات لب های پنجره حالا بگو در این تخیل غلیظدر انتظارِ کدام اشاره ی باران باشم ؟که از بسامدش رنجی ناگزیر بر سرم نریزدوپرت نشوم بر شمایلِ تاریکیکه ذهنی مرطوب را پس می دهدبگو درطبیعت تو !به کدام جهت شعله بگیرم؟تا طلوع کنم بر نیم رخ کلماتواز کهکشان...
جلوتر بیابه موازات لب های پنجره حالا بگو در این تخیل غلیظدر انتظارِ کدام اشاره ی باران باشم ؟که از بسامدش رنجی ناگزیر بر سرم نریزدوپرت نشوم بر شمایلِ تاریکیکه ذهنی مرطوب را پس می دهدمریم گمار...
گردن چرخانده ای به اضطراب در پس حفره های مجروحصدا میزنی مرا ای بابونه اندوه بگو چگونه بسرایم ؟فوران اشک در صدایت راکه شکل در همی از ایستادن بادیمریم گمار...
آخر اگر چه خاک خواهم شد، ولی هر روزبا باد می آید غبار من به دیدارت.رضا حدادیان...
مانند آتش زیر خاکستر، بدون شکتا زنده هستم در دلم گرم است بازارترضا حدادیان...
عُبورِ گمشده ی جاده های مِه زده رانگاهِ پنجره ی انتظار می فهمد رضا حدادیان...
شرمنده اگر دست من غمزده خالیستدرویشم و در کیسه به جز آه ندارم.... رضا حدادیان...