پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
عشق، یک ساعت شکسته است؛که هیچ گاه نمی داند، زمان کجا می رود، اما همیشه در انتظار می ماند...........فیروزه سمیعی...
از پشت پنجره آرزوهایم،هر شب در رویاهایم،آن کودک شاد را می دیدم،که بر روی سبزه ها سرخوش می خرامد،صدای خنده هایش را می شنیدم،اما صد حیف و افسوس،که فقط،خواب او را می دیدم....
تو مرا از یاد خواهی بردآنچنان که جاده مسافرانش رادردها اشک هاعشق رااز یاد خواهی بردهر چند نام تو را بارها در ناخودآگاه حافظه ام خوانده امتو می رویبی آنکه برگردی و فراموش خواهی کرد در کدام شبتو را بوسیده ام............فیروزه سمیعی...
دلتنگ کوچه های بیقرارو زنگ های فراراز دیوار کوتاه بچگی می پرمکفش هایم کومی خواهم بدوم تا آن سر دنیا زنگ تمام خانه ها را بزنمو روی دیوار ها را نقاشی بکشم..اصلا می خواهم سوت بزنماز درخت بالا برومو بادبادکت را از لابه لای شاخه ها نجات دهمهنوز پشت پنجره ایمیخندیدست تکان می دهیصدای شکستن شیشه می آید تو هزار تکه می شوی و من هر روز دنبال تکه های تو تمام کودکی را می گردمفقط اگر خورشید غروب نکندتو را پیدا میکنمدست...
روزهای ساحل به من موج نزنیاد گرفتم در باران برقصم.... فیروزه سمیعی...
بر می گردم به نقطه های روشنبه تو که ریشه دوانده ای کوچه به کوچه در صدای واژه ها.مریم گمار...
زمان در رگهای زندگیم یخ زده است...سرمای احساس های یخ زده تا مغز استخوانم را منجمد میکند و از انبساط روح یخ زده ام تکه هایی از آن از چشمانم سرازیر میشود...و من در انجماد زمان و سایه سکوت ساعت ها تکرار مردنم را در روزمرگیهای زندگیم نظاره میکنم...در این عصر یخبندان احساس ها، همه جا پر شده از فریادهای یخ زده...نگاه های یخ زده...نفس های یخ زده...خیابان های یخ زده ای که دیگر هیچ قدمی گرمشان نمیکند...خنده های قندیل بسته...وقلب ها...قلبم را سخت...
گاهی وقتا آدما دلشون رفتن میخواد...یه جاده بی انتها.. .نه برای رسیدن به مقصد خاصی ...فقط برای دور شدن ...دور شدن از مبدأ درد...دور شدن از آدمهایی که غرق شدن تو دنیای کوچیک و تاریک خودشون ...گاهی وقتها باید روح خستتو برداری و بدون اینکه دنبال مقصد خاصی باشی فقط بری...اونوقته که همه ی مسیر برات میشه مقصد...گاهی تنهایی...گاهی باید با خودت خلوت کنی...گاهی باید برای خودت باشی...گاهی باید دور شد...گاهی باید کمرنگ شد...گاهی هیچ...
او از عشق می گفت و من تورا می دیدم:)♥️...
\مهربانی \راه میانبر به بهشت است ......
در پس هر کامیابی، رد پایی ست از تلاش آریا ابراهیمی...
چرا هیچ وقت روز تولدم یادم نمیره ؟میخوام غافلگیر شم!به رسم عادت تولدم مبارک ❤دوستدار خودم ......
برای بردن ایمانِ منلبخند هم کافی ست!همین یک شعلهآتش می زندانبارِ کاهم را...!...
تنهایی ام خیلی بزرگ بودتا این که پیش پای تومرگ آمدبرای همیشه با من زندگی کند...!جلال پراذرانسفیر اهدای عضو...
بوی درد تازه می آیدانگاریک کوچه آن طرف ترکسی دارد شعر می پزد ...!جلال پراذرانسفیر اهدای عضو...
کسی که آسمانش به اندازه پنجره ای ست که دارد، هرگز پرواز را نمی فهمد و پرنده هایش همیشه ناتمامند......
بعد از حیات ماحیات دیگری هم هست این را چراغ آخر این کوچه می گویدکه دلقرصیهایت راوقتی که ترسهایت دچار هنوز بودروشن نگاه می دارد...!جلال پراذرانسفیر اهدای عضو...
سنگینى مى کند این غم غریب ، در نگاه منمثل آسمان ؛ که روى شانهٔ زمین ..!آهاى ...!مى آید صدایم .؟یک نفر کمک کند...!جلال پراذرانسفیر اهدای عضو...
قاضی خداست ...حرف مردم کف پاست...
دلم صبور بود تو عشقخسته شد از داشتنتولی هنوز تو ذهنمزنده نگه داشتمتنمی دیدی چه عشقیتوی عمق چشام بودهمیشه از اِسترسلرزشی تو صدام بوداز قبل تمرین می کردمچی می خوام بهت بگمهیچوقت نمی دونستیچی میگْذره تو دلممن باتو توی ذهنمچه رؤیاهایی بافتمحتّی یه زندگی روباخوش خیالی ساختمیه تصویر مهربونتو ذهنم از تو ساختمتصویری که شد ویرونمن همه چیمُ باختمشنیده بودم عشق وعاشقی جُرأت می خوادشبیه زِلزِلَس وُخیلی باقدرت میا...
ای کشورم که خاک / سبزتوخانه ماست عشق تواعتبار / دلهای عاشق ماست دیوانه توایم و / این عاشقی شعورست دلدادگی میهن /زیباترین جنونست...
درحسرت چشمان تو / همچون کویرتشنه ام معشوق من نظاره کن / من زیرتیغ دشنه ام...
پیام قلب عاشق / فدای تومیشمه حتی دورازمن باشی / خیال توپیشمه...
بگذریم ازتب وآه /بگذریم ازغم واشک بهترین حس جهان/عاشقی بوده وهست...
دوست داشتم آینه باشم تاچهره ی تو به وقتِ شادی، در من نقش ببندد.یا باران باشمبر کویرِ ناامیدی ات ببارم،و قلبت را مملو از نور و امید کنم.یا عطر موردعلاقه ات باشم،و تو را تنگ، در آغوش بفشارم!خودکاری که با آن می نویسی هم خوب است،این گونه هر از گاهی،لایِ انگشت هایت خانه می کردم!من دوست داشتمهر چیزی باشم که تو به آن می نِگری!اصلا می دانی!هر آن چه که به تو مربوط است،دل را عجیب می رُبایدو باید دوست داشته شود!...
غبار جدایی گرفته است این عشق رابیا دستانم را بگیرباید عشق تکانی کنیم......
متن۵۹:من یک دخترماز جنس زیبایی،محبتکسی که با تمام احساسی که دارد میتواند برای هدفش آسمان را به زمین بیاوردو زمین را به کهکشان ها ببردکسی که هم میتواند گاهی صورتی بپوشد گاهی دوست دارد نه اصلا دلش میخواهد کت و شلوار را امتحان کند کسی که دوست دارد آزادانه کنار کسی که دوستش دارد زندگی کند ،بدون حرف و حدیثی ! کسی که وقتی در خیابان ها و کوچه ها با ناز قدم بر میدارد نگاه ها رویش نباشد کسی که برای دفاع از حقش میتواند با تمام قدرتی که دارد مشت بزن...
عاشق که باشی از همه چیز میترسی حتی از بخشندگی خداوند شاید کسی دلبرت را ارزو کند و خداوند مستجابش...
از دلتنگی هایت از غزل عشق نافرجامت و از ظلمت دنیایت بدون او مرا باکی نیست فقطبه وقت دیدنم کمی بخند که تنها اغوش لبخندتمرهمیست بر این دل رنجور...