متن زیبا
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات متن زیبا
وقف
از همان اول خرد با عشق چون پیمان نداشت
داستان خضر و موسی تا ابد سامان نداشت
شوقم از آغوش شیرینها و لیلیها گریخت
شور دنیا، قدر شیداییِ من، میدان نداشت
از قضا دل بر کسی بستم که خود دلباختهست
دل ولی بر باخت دادنهای من ایمان نداشت
چشم...
برخیز؛ بیا، نزدِ دلم؛ دلدارم!
آخر، منم انسانم و یک دل دارم؛
یک دل، که نه صد دل، شده ام شیدایت؛
گلبوسه ی حس، بر لبِ «تو»، می کارم.
عشق، یک ساعت شکسته است؛که هیچ گاه نمی داند، زمان کجا می رود، اما همیشه در انتظار می ماند...
....
....فیروزه سمیعی
از پشت پنجره آرزوهایم،
هر شب در رویاهایم،
آن کودک شاد را می دیدم،
که بر روی سبزه ها سرخوش می خرامد،
صدای خنده هایش را می شنیدم،
اما صد حیف و افسوس،
که فقط،
خواب او را می دیدم.
تو مرا از یاد خواهی برد
آنچنان که جاده مسافرانش را
دردها
اشک ها
عشق را
از یاد خواهی برد
هر چند
نام تو را بارها
در ناخودآگاه حافظه ام خوانده ام
تو می روی
بی آنکه برگردی
و فراموش خواهی کرد
در کدام شب
تو را بوسیده ام......
......فیروزه...
دلتنگ کوچه های بیقرار
و زنگ های فرار
از دیوار کوتاه بچگی می پرم
کفش هایم کو
می خواهم بدوم تا آن سر دنیا
زنگ تمام خانه ها را بزنم
و روی دیوار ها را نقاشی بکشم
..
اصلا می خواهم سوت بزنم
از درخت بالا بروم
و بادبادکت را...
بر می گردم به نقطه های روشن
به تو که ریشه دوانده ای
کوچه به کوچه در صدای واژه ها.
مریم گمار
زمان در رگهای زندگیم یخ زده است...
سرمای احساس های یخ زده تا مغز استخوانم را منجمد میکند و از انبساط روح یخ زده ام تکه هایی از آن از چشمانم سرازیر میشود...
و من در انجماد زمان و سایه سکوت ساعت ها تکرار مردنم را در روزمرگیهای زندگیم نظاره...
گاهی وقتا آدما دلشون رفتن میخواد...
یه جاده بی انتها.. .
نه برای رسیدن به مقصد خاصی ...
فقط برای دور شدن ...
دور شدن از مبدأ درد...
دور شدن از آدمهایی که غرق شدن تو دنیای کوچیک و تاریک خودشون ...
گاهی وقتها باید روح خستتو برداری و بدون...
او از عشق می گفت و من تورا می دیدم:)♥️
\مهربانی \
راه میانبر به
بهشت است ...
در پس هر کامیابی، رد پایی ست از تلاش
آریا ابراهیمی
چرا هیچ وقت روز تولدم یادم نمیره ؟
میخوام غافلگیر شم!
به رسم عادت تولدم مبارک ❤
دوستدار خودم ...
تنهایی ام خیلی بزرگ بود
تا این که پیش پای تو
مرگ آمد
برای همیشه با من زندگی کند...!
جلال پراذران
سفیر اهدای عضو
بوی درد تازه می آید
انگار
یک کوچه آن طرف تر
کسی دارد شعر می پزد ...!
جلال پراذران
سفیر اهدای عضو
کسی که آسمانش به اندازه پنجره ای ست که دارد، هرگز پرواز را نمی فهمد و پرنده هایش همیشه ناتمامند...
بعد از حیات ما
حیات دیگری هم هست
این را چراغ آخر این کوچه می گوید
که دلقرصیهایت را
وقتی که ترسهایت دچار هنوز بود
روشن نگاه می دارد...!
جلال پراذران
سفیر اهدای عضو
سنگینى مى کند
این غم غریب ، در نگاه من
مثل آسمان ؛ که روى شانهٔ زمین ..!
آهاى ...!
مى آید صدایم .؟
یک نفر کمک کند...!
جلال پراذران
سفیر اهدای عضو
قاضی خداست ...
حرف مردم کف پاست
دلم صبور بود تو عشق
خسته شد از داشتنت
ولی هنوز تو ذهنم
زنده نگه داشتمت
نمی دیدی چه عشقی
توی عمق چشام بود
همیشه از اِسترس
لرزشی تو صدام بود
از قبل تمرین می کردم
چی می خوام بهت بگم
هیچوقت نمی دونستی
چی میگْذره تو دلم
من باتو...