شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
دیروز سوار یکی از تاکسی های خطی در خانه مان شدم. راننده تاکسی خیلی سرحال بود و زیر لب آواز می خواند. قبلاهم سوار این تاکسی شده بودم ولی هیچ وقت راننده اش را اینقدر سرحال ندیده بودم. گفتم: «امروز خیلی سرحالید.» راننده گفت: «خیلی.» باران نم نم می بارید. فکر کردم سرحالی راننده به خاطر هوای خوب است. گفتم: «حق دارید، هوا امروز خیلی خوبه.» راننده گفت: «همه چیز امروز خیلی خوبه.» منظورش از همه چیز را نفهمیدم. راننده فهمید گیج شده ام: گفت:...