پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
تاریک، تاریک و تاریک تر می شود، صدای پای وحشت می آید؛هوا را نمی گویم دل را می گویم اگر فهمیده نشده باشد....
.من سکوتمسکوتِ ایستگاه پس از رفتنِ مسافری با قطارمن نگاهم...نگاهِ مانده به ناکجا در لحظه ی باورِ تنهایی.من اشکم،اشکی که با دستانِ به راه مانده یِ دختری عاشق که چاره ای جز رفتن نداشت پاک شد.من آهم،آهی عمیق و جان سوز که سال ها بعد در تنهایی کشیده خواهد شد .......
همیشه فکر می کردم که بدترین چیز توی زندگی اینه که تنها باشی،ولی نه، حالا فهمیدم که بدترین چیز توی زندگی بودن با آدم هائی ست که باعث می شن احساس تنهایی کنی....
منم محتاج آغوشت توخواب وتوی بیداریواکن آغوش و ثابت کن هوامو دائماً داریبه گرمای تنت بسپر من محتاج گرما رابه صد گلبوسه رنگین کن تنی رنجور و تنهارابیا بازم بمون پیشم تو مجنون شو منم لیلی بیا ثابت کنم این رو که میخوادت دلم خیلیتومیدونی دلم تنهاست توتنهایی دلم تنگه همش میگیره از دنیا سراغ اون که یکرنگهدلم تنها و غمگینه بیا یک شب به دیدارمبگوکه عاشقم هستی بگو که دوستت دارمنگو از پیش من میری ن...
چشم هایش رابه آفتاب بخشیدتا از دریچه ی یک زندانبه جهان نگاه کندقلبش را به جنینی بخشیدکه در زهدانِ درّه ای، شکل زندگی،تلف شده بودپاهایش رابه تک درختِ گورستان بخشیدتا استعدادش رادر جنگلی بکر شکوفا کنددست هایش رابه باران بخشیدتا گونه های خیسِ مردانِ تنها راپاک کندو امادهانشتنها دهانش مانده بودکه آن را نیز به شعر بخشید...«آرمان پرناک»...
به شاباشِ درختانمی خنددابری که در گوشه ی چشممنشسته استهیچکس باور نمی کندکسی که با من استیک عروسِ خیالیِ پاییزی ست ...«آرمان پرناک»...
تو چه می دانی از آتش نشسته بر گونه هایم رااز آنروزی کهمروارید چشمانم تنها مرهم درد هایم بود پای زخم هایی که قصه تنهایی را نجوا می کرد . مهدی ابراهیم پور عزیزی نجوا @mhediebrahimpoor...
پاییز رسیده است گُلمو دست هایمزیرِ بارانِ برگ هاتنها...«آرمان پرناک»...
حس میکنم خیالت تکثیرشده عزیزم نمیره ازکنارم همینه که مریضم...
کسی که هست داره کسی که نیس میکشه یکیم نیس که بگه هرچی کنی بیخوده...
برگ ها در خزان خاموشیسایه ات محو شد در گوشی هر ورق دفتر ایام من استاین خزان، آینه ی جان من است سایه ات گر چه به خاک افتادهنور عشقت به دلم تابیده برگ ها رقص کنند از دوریمن به دنبال تو با مهجوری هر نفس در طلبت خاموشمعاشقی در دل این خاموشم سایه و برگ چو پیمان شکستسینه ی خاک ز داغت بشکست در دل فصل خزان بی همدمدل ز دست تو به فریاد آمد...
قهقه؟نهبیشتر بلرزآنقدر که وارونه شوداحوالِ این قابِ عکسبیشتر بلرزآنقدر که...خانه ی درخود فروریخته!هق هق بس استبه من بگونعشِ تنهایی کجاست؟«آرمان پرناک»...
سفر نکن...سفر یعنی خداحافظی و جدا شدن سفر یعنی دربدری و درد و غربت سفر نکن!آی که چه منتفر از چمدان و رخت سفرم!و وقتی می بینم قصد رفتن داری غم و غصه تمام وجودم را می گیرد و دلم پر از اندوه می شود سفر نکن!بقچه ی سفر به دوردست ها را به کول نیانداز زیرا اگر تو ترکم کنی،در این شهر دیگر مأموایی نخواهم داشت خوب تو بگو. چونکه رفتی،من به تنهایی آواره ی کدام شهر و روستا شوم؟! شعر: خالد فاتحیگردآوری و نگارش و ترجمه...
گاهی “تنهایی” یعنی خیلیا در “حدت” نیستن :)...
💕💕💕💕آمدی وقتی که دیگر بی نهایت دیر شدآن جوانی که رهایش کرده بودی، پیر شدآفتاب انتظارت آن قَدر تابید کهپهنه دریای عشقم عاقبت تبخیر شدمن همانم که پُر از شور رسیدن بود؟ نهاز تمام زندگی چشم و دل من سیر شدشور و شوقِ زندگی بعد از تو افتاد از سرمروزهای جمعه نه، هر روز من دل گیر شدبد شدی با من، منم با کل دنیا بد شدمبد شدن بعد از تو راحت، مسری و واگیر شدگریه می کردم نشد جوری که باید خوب دیدچهره ای تار و پریشان آخرین تصو...
همسایه بالایی ام پیرمرد بود که سالها درد و تنهایی و آوارگی را تحمل کرده بود و حالا تمام کرده بود و بو ی جسدش تمام ساختمان را برداشته بود . فکر می کنم این طوری است که هر کدام از اعمال و حال و هواها و احساسات ما در نهایت تبدیل می شوند به همان چیزی که بودند. به چیزی که قابل رویت باشند . شکل یک درخت ،کوه و شکل یک جسد خونی یا یک آدم دیوانه و بی ذهن و گمشده . این طوری هر کدام از اعمال و افکار و تکه های ما ده ها شکل و زندگی پیدا می کنند چون برای هر کدا...
از تنها بودنم هیچ گله ای ندارم!من همیشه چنین بوده ام که در تنهایی، لذت حضور در اجتماع و شلوغی را برده اماز این رو بارها به دوستانم اعلام کرده ام:--: تنهایی را دوست دارم!...تنهایی هم بیشتر از مردم با من سخن می کند!چکار می شود کرد با مردم؟!که هیچ منفعتی برای من نداشته اند،و سهم همه ی اعضای وجودم را داده اند جز سهم قلب مرا... شعر: بکر علیبرگردان به فارسی: زانا کوردستانی...
اهویم بوی کفتار میداد .....گفتار هارو بخشدبم...اما اهویم را «نه».....🌵🥀...
کیستم؟ یک تکه تنهایی، چیستم؟ یک پیله دل تنگی...
آخرین باری که زخمی شده بودم«کرج» با تمامِ خیابان هایش نتوانست یک جرعه لبخند پیدا کند برای رفعِ دلمردگی ام! «تنهایی» گوشتِ زانوهایم را،می کند و می خورد! «حسرت» گلویم را گرفته بود! سایه های فک و فامیل دورم کِل می کشیدند و قهقهه شان تا «نون» پایان استخوان هایم نفوذ می کرد! کات! عالی بود سیامک جان! ولی... ناشر، ویراستار، طراح جلد، حتی مخاطبانم نمی دانند که هنوزقبل از پلِ «چهارراه طالقانی» روحمتا مرا می بی...
افراد از سر عشق ورزی و دوست داشتن نیست که ابراز علاقه می کنند، آن ها از تنهایی و مهمتر از آن روبرویی با خویش واهمه دارند.این یک خلاء درونی است که ما را به سوی آدم ها می کشاند و نتیجه همیشه خفت بار است....
تنهائی ام آنقدر عمیق است که دستیجز دستِ خودم نیست پیِ بدرقه یِ من...
آنچه سرنوشتدرمن جا گذاشتباقی مانده های دریاستدلتنگی برای آبو توبه وسعتِ یک آهطولانی تر از خیابان های تنهائیدرمن ممتد میشوی…🍁🍁🍂🍂...
با این همه تنهایی و این همه پاییز در پایان فقط شعر است که برای شاعر باقی می ماند.و ستاره ها را از خواب بیدار می کند که به شب بفهماند این همه تنهایی و این همه پاییز را تمام کند.شعر: ابراهیم اورامانی ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی...
چه بزرگ است،پاییز!شبیه تنهایی ست...شعر: ابراهیم اورامانی ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی...
این همه تنهایی،یا دیوانه ام می کند،یا که شاعر!شعر: ابراهیم اورامانی ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی...
شبیه نمک است!که بریزی بر روی زخمت،تنهایی...شعر: ابراهیم اورامانی ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی...
در کوچه های سرد تنهایی پرسه زدم تا بیابم آغوش گرم تو را...زهرا نمازخواجو بیتا...
غربت به دور ماندن از خانه و دوستان ربط نداردهمینکه به خودت رها میشوی و حتی نزدیک ترینِ آدم هامعنی حرف و حرکاتت را نمی فهمند،در غربتی...
«تنهایی گرگ می شود»تنهایی، مثل مشت محکمی ست که به دیوار می کوبی، تا درد زنده بودنت را حس کنی. مثل فریادی که در گلو خفه می شود، در میان هوای سنگین اتاقی بی نور. گاهی تنهایی، زخم کهنه ای ست که هرگز خوب نمی شود، یا ساعتی ست که عقربه هایش در قلبت فرو می روند و زمان را آهسته به جلو می کشند. تنهایی، سرد است، مثل سرما زدگی انگشت ها در زمستانی بی پایان. شبیه چاقویی ست که بی رحمانه در تاریکی شب، پوستت را می شکافد. در میان این خون و...
دلم تنگ است ...برای کسی که نه میشه او را خواست نه میشه او را داشت ...فقط میشود سخت برای او دلتنگ بودو در حسرت داشتنش سوخت :)...
تنهایی را ، جار نزن اینجا تن ها یی رها شده در آغوش ِ بی کسی نسرین حسینی...
غریبم غریبمثل یک قبر زیر برگ های پاییزیکه منتظرستبادته مانده ی فاتحه ی همسایه رابیاورد«آرمان پرناک»...
زندگییک دروغ استیک تهمت بزرگ به تقویمیک فحش رکیک از دهانِ مرگیک نام جایگزین برای تنهایی«آرمان پرناک»...
گلِ من سیارک آدم ها هیچ چیز نداشت،به جز تنهایی......
خدایا!نور وجودت را بر همه ی عاشقان بیفشان،تا تنهایی ما را از پای در نیاورد...شعر: هیوا قادربرگردان به فارسی: زانا کوردستانی...
به تُندی شنید:« نه به من می آیینه به این دنیا،هر کسی، در لاکِ خودش !!» ...لاکپشتی که به عشق، به زندگی زیر یک سقفاعتقاد داشتآرام آرام دور شدبا یک جهان خالیِ بیشتر در لاک«آرمان پرناک»...
سرگشته ام و حیران در این سرای دلتنگی ...غمگین نظاره می کنم شبانه های تنهایی ام راکه چه بی رحم روشنایی ماه حضورت روشنگر آسمان تاریک چشمانم نیست .. .....
هیچگاهبدِ کسی نخواسته ام اما یکی هست که می خواهم هر چه زودتر آلزایمر بگیردو فردای مرا از یاد ببرداز یاد ببرداز یاد ببرداز یاد ببر تنهایی!«آرمان پرناک»...
با باوری لرزان/به لبه ی پشت بام نزدیک می شوی /که شاید /که شایدکسی از پشت /تو را بغل گیرد؟ /عزیز دلم /پیش از این /مرگ به آغوشت کشید /فقط فراموش کرده ای!«آرمان پرناک»...
یه روزی از دور نگاهم می کنی و میگی ....ببین چی داشتم و ......چجوری آسون از دستش دادم ....🙃❤️🩹...
فریادِ بی صدای درختی شکسته ام /تنها کنارِ نعشِ نحیفم نشسته ام ...«آرمان پرناک»...
بخشیدمت .....از طح دلمم دوست دارم ....ولی دیگه گذاشتمت کنار...❤️🩹...
باید باور کنیم تنهایی،تلخ ترین بلای بودن نیست چیزهای بدتری هم هست روزهای خسته ایکه در خلوت خانه پیر می شوی و سال هاییکه ثانیه به ثانیه از سر گذشته است ...تازه،تازه پی می بریم،که تنهایی،تلخ ترین بلای بودن نیست ...چیزهای بدتری هم هست...دیر آمدن ! دیر آمدن!...
قسمت غم انگیز تنهایی، بی پناهی است؛این که یک شب، یک روز، یک جایی دلت بخواهد از همه دردهای دنیا پناه ببری به آغوشی، نوازشی، گفتگویی، درست می شَوَدی، بوسه ای، حضوری، دیداری... و هیچکس هیچ جای جهانت نباشد. بار دنیا و آدمهایش بیفتد روی شانه های نحیفت، به هر طرف که نگاه کنی آیه های عذاب به سمتت دوان باشد، پناه همه باشی به قدر بضاعت دلت، عالم و آدم را مراقبت کنی و کسی نباشد که بارت را از شانه ات بردارد. تنهایی چه قدر بی پناهی است......
قسمت غم انگیز تنهایی، بی پناهی است؛این که یک شب، یک روز، یک جایی دلت بخواهد از همه دردهای دنیا پناه ببری به آغوشی، نوازشی، گفتگویی، ،بوسه ای، حضوری، دیداری... و هیچکس هیچ جای جهانت نباشد. بار دنیا و آدمهایش بیفتد روی شانه های نحیفت، به هر طرف که نگاه کنی آیه های عذاب به سمتت دوان باشد، پناه همه باشی به قدر بضاعت دلت، عالم و آدم را مراقبت کنی و کسی نباشد که بارت را از شانه ات بردارد. تنهایی چه قدر بی پناهی 💔...
منم محتاج آغوشت توخواب وتوی بیداریواکن آغوش و ثابت کن هوامو دائماً داریبه گرمای تنت بسپر من محتاج گرما رابه صد گلبوسه رنگین کن تنی رنجور و تنهارابیا بازم بمون پیشم تو مجنون شو منم لیلی بیا ثابت کنم این رو که میخوادت دلم خیلیتومیدونی دلم تنهاست توتنهایی دلا تنگه همش میگیره از دنیا سراغ اون که یکرنگهدلم تنها و غمگینه بیا یک شب به دیدارمبگوکه عاشقم هستی بگو که دوستت دارمنگو از پیش من میری ن...
رابطه ای که میدانی سرانجام نداره شروع نکن سنگ زیاده ولی ...... گنجشک هم جان داره .....🥀🖤...
بغض هایم عطر خون می دهد؛ پیراهنِ تو، بوی صلح، و من پس از جنگ های بسیاری به خانه رسیده ام. گرمای چشمانت یخ دلم را باز کرده وآغوشت ناامنیِ تنهایی ام را می زداید. معنای امن بودن در تو خلاصه می شود؛ در شانه هایی که محکم ترین جای زمین اند، برای من. - کتایون آتاکیشی زاده...
هر روز /به خانه ام /یک پنجره اضافه می شود /یک پنجره /که می توان از آن /تنهایی را طور دیگر دید«آرمان پرناک»...