متن تنهایی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات تنهایی
خنـבیـבے و בر کنج همان گونـہ ے چالت،
בل ما سخت افـتاב و شکست.
شـب نشـان از تنـهایی و خـبر از درد دارد،
واژه به واژهی شـعرهایم بـوی مـرگ دارد!
قافیهی رفتنت میانِ غزلهایم پنهان شده،
قاصـدک خـبر از پاییز و روزهای سـرد دارد!
چند دو بیتی۵
اسیر روزگارم گفته باشم
برایت بیقرارم گفته باشم
در این شهر پر از آدم نماها
به غیر از تو ندارم گفته باشم
♤♤♤
نبودی مویه کردم گفته باشم
شبی واگویه کردم گفته باشم
دل تبدار خود را تا سحرگاه
خودم پاشویه کردم گفته باشم
♤♤♤
چه حسرتها...
از دردِ فراغت تا عمق جانم ترک برداشته است،
مــن هــمان چیـنی بنــدزدهام کـه مَــثَلِ دورانـم!
دلـم گـیره، شـبا بـا فـکر تـو بـیخـواب و بیتابم،
تـو پلـیلیسـتِم مـیچـرخم و درگـیر غـمهـامـم!
تو نیستی تنم سرد میشه، همش گیج و داغونم،
چشـام براه پیامت کور شد و هنوز تو چتهامم!
ز بس نامردمی
دیدم زِ هر کس
من و تنهاییام
عشق است و این بس!
گفته بودند فراموشت خواهد شد
من فراموش کردم آری
که فراموشت کنم
از کدام شب برایت بگویم
در نبودت
هیچ شبی به خیر نگذشت.
او میگوید
تو میگویی
همه می گویند
و من چقدر
در هیاهوی تنهایی خود غرق میشوم
امان از حسودان
که سنگ می اندازند
جلوی حرفهایمان.
و من که چلچله در آسمان تهرانم
هنوز عاشق پرواز زیر بارانم
خزان رفت و زمستان هم به اتمام است
ومن که راهیِ یک نوبهار عریانم
سری سخن بگشای و کلامی با من گوی
منی که بی تو اسیر و مطیع فرمانم
تو شمع روزنهای روزگار تلخ منی
بیا برای...
ارغوان جان
سایه را
دیدی
سلام مرا برسان
دیگر هیچ شعری
به رنگ ارغوان نیست
نگاه کن....
چطور عشق از پاییز می ریزد
نه از شاخه های روییده در
دست هایم،
از طلوع پنجره می آید
تا آب در دل ماه تکان نخورد
و این سرخ ترین کسوف تاریخ
است
جهان بی رنگ جانان را نخواهم خواست ای جانم
تویی جان و تنم بی تو جهان را من نمیخواهم..
نیامد یارم به سوی چشمانم
سوی چشمانم برفت به دنبال یارم
از این کوچه گذر کردم ندیدم
یار من بود ، نبودش سوی چشمانم
چون چشم تو را בیـבم،
ویران شـבہ ام בر خویش.
تو نیستی و باز دلتنگی
مرا خفه خواهد کرد
بدونِ تو حتی هوا هم
برای ما کلاس میگذارد.
مدت هاست رفته ای
نبودنت و جای خالی ات
مرا تنگ به آغوش می کشد
کاش حتی به خواب هم شده
یکبار می آمدی و میگفتی
من این هم آغوشی را نخواهم
که را باید ببینم .
نیستی و همان به که تو را ندارمت...
امین غلامی (شاعر کوچک)
بی تو...
تنهاتر از آن فصل برگریزانم.
خوش باش
چه میشد گاهگاهی هم بیاید نام ما یادت
سراغی از شکار خود بگیرد پلک صیادت
میان گفتگوهای من و تشویش چشمانت
به یاد آرزو های من و گلگونه ی شادت
تصور کن که زیر نم نم باران پائیزی
بیافتد برگ زردی پیش پای سبز شمشادت
بخاطر آوری روزی...
زیاد که گُل باشی اسیر عَلَفِ هَرز میشی...