سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
داده ام دل پی آن یار که دیدن دارددیدنش دست ز جان خود کشیدن داردسمت آن یار اگر باد وزیدن داردبوی عشق است که سوی ما شنیدن داردشره موی او بر دوش چه دیدن دارددلبرا ناز کند بلکه خریدن داردمحمد مهدی آذرمی...
درمان و درد من که بدست حبیب شداینگونه شد که قاتل من خود طبیب شدرویای من اگرچه بدون تو مبهم استفکری بکن که سائل تو بی شکیب شدازگونه های تو دل من در هوس بماندبدبختی ام ببین که چگونه زسیب شدلطف فراق توست که در شهر بی صداقلبم چوقلب لیلی و مجنون غریب شدبس از شراب روی تو مستم که گاه گاهفکرم میان گیسوی تو برصلیب شدمحمد مهدی آذرمی...