پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
خاک خلقتبی سبب نیست که از روز نخستآسمان میل به باریدن و زاری داردداده ایم دل به جهانی که در آنخاک خلقت عطش جنازه خواری داردسروده : بابک حادثه...
حلالت بادای عشق حلالت باد قلبی که حرامت شدعُمری که به نام من همواره به کامت شد آغاز شدی هر بار در نقطهٔ پایانم آباد شدی ای عشق ، من یکسره ویرانمهر کس به طریقی راند ما را زِ تن آسانیاز عشق نشد حاصل جُز یاس و پشیمانی تا قُرعه به نام اُفتاد ، صد زَهر به جام اُفتادبا این همه قلبِ خون ، دانسته به دام اُفتادتو زاده شدی درمن ، من در تو ولی مُردمیک عُمر شرابت را با خونِ جگر خوردم در حسرت کام از تو ، با عقل شدم دشمنهم ع...
هر چه از من دور می گردی به من ، نزدیک ترتلخی دُشنام تو ، از شهد گل شیرین ترکُن مرا محروم از بوسیدنت ، ای مَه لَقاهر چه نازت بیش ، میل و اشتیاقم بیشترتا هر اندازه مرا ، ناکام ، از رویت کنیچون کَنِه در جستجویت ، می شوم من خیره تربی حیا را آبرو بردن نمی باشد ثمرسَر بِجُنبان و ببین مجنون خود را پرده درمن ز داغ شوخ چشمی های تو افسون شدم لعن و نفرین و طلسم دشمنان شد بی اثرخشم تو افزون کند زیبایی رخساره اتکُن دو چندان خشم...