دوشنبه , ۵ آذر ۱۴۰۳
گل محبتت بنشان که عطر دل فزا آرد نسیم مهر تو بر دل، صفای بی نها آرد چراغ عشق تو افروز، ز نور دل فزایت که هر شعاع آن بر ما، نوای آشنا آرد به بزم وصل تو امشب، دلم به شوق آید چو آفتاب به بستان، بهار را به جا آرد ز زلف مشکین تو ای گل، نسیم مست شود چو در هوای تو هر دم، دل از غمم رها آرد به کوی عشق تو هر دم، دلم به پرواز است اگر نگاه تو یک دم، نوید دلربا آرد به هر نگاه تو ای جان، هزار راز نهان چو در دل شب تاری...
به باغ عشق تو ای گل، دلم به دام آید چو باد صبح به بستان، به شام ما آید ز چشم مست تو ای مه، هزار راز نهان به هر نگاه تو جانا، کلام ما آید به بزم وصل تو امشب، دل از خمار شود اگر نگار تو یک دم، به کام ما آید ز بوی زلف تو ای گل، نسیم مست شود چو در نسیم سحرگاه، به دام ما آید به کوی عشق تو هر دم، دلم به پرواز است اگر نسیم سحرت، به بام ما آید به هر نگاه تو ای جان، هزار شور و شرر چو در دل شب تاریک، سلام ما آید ...
به گلشن آمدم و نغمه ای ز بلبل شنید که عشق در دل من شور و شوقی نو آفرید بهار آمد و گل ها به رقص و شادی شدند ز بوی عطر نسیم، دل ز غم رهایی چید به چشم یار نگاهم فتاد و دل لرزید که مهر او به دلم قصه ای ز عشق پدید نسیم صبح به گوشم سرود راز بهار که عشق را به جهان هدیه ای ز جاودانید به یاد یار و بهار، دل از غم آزاد شد که عشق در دل من شور و شوقی نو آفرید مهدی غلامعلی شاهی...
دیر است که دلبر ز دل ما خبری نیست از شوق وصالش به دلم جز شرری نیست هر شب به خیالش دل ما در تب و تاب است اما ز لبش بر دل ما جز گذری نیست در کوچه ی دل منتظرش مانده ام ای دوست آن یار که بود، حال ز ما جز سخری نیست اشکم به رخ از درد فراقش چو باران آن دلبر عاشق بر ما جز نظری نیست ای کاش که او بر دل ما رحم نماید چون مرغک تنها ز غمش جز اثری نیست هر لحظه به یادش دل ما در تپش است اما ز سر مهر به ما جز خبری نیست ...
ای دل از عشق تو چون شمع به پروانه شدم در هوایت به صفای دل دیوانه شدم در دل شب ز غمت ناله و فریاد کنم ماه و خورشید به شوقت همه خانه شدم چون نسیم سحری بر دل من بگذشتی در هوای تو چو گلزار بهارانه شدم در ره عشق تو ای یار ز جان بگذشتم همچو موجی به کنار تو چو ویرانه شدم در نگاهت چو ستاره به شب تیره شدم در خیالت ز غم عشق چو افسانه شدم با تو هر لحظه چو باران به گلستان دل در هوای تو چو باران بهارانه شدم در د...
در دل شب های تاریک و دراز یاد یاری که دلم را برده بازخاطراتی که چو مهتابی لطیف بر دلم می تابد و گردد نیازچون بهاری بود و گل ها در چمن عطر او در هر نسیم و هر فرازخنده هایش چون نسیم صبحگاه بر دل عاشق چو باران بر حجازهر چه دور افتاده ایم از آن زمان دل هنوز در حسرت آن عهد و رازروزگاری کز وصالش دل خوش است یاد آن لحظه که بودیم بی نیازمهدی غلامعلی شاهی...
اگر به راه تو جانم شود فدا، چه باک که عشق توست مرا در همه جهان، ملاک به هر کجا که روم، نقش روی توست به دل چو سایه ای که نگردد ز آفتاب، هلاک در این مسیر پر از پیچ و خم، تویی همدم که با تو می گذرد هر لحظه چون نسیم، پاک به هر نظر که به چشمم درآیی، ای مه ناز جهان ز جلوه ی رویت شود پر از املاک ز عطر بوی تو مستم، به هر کجا که روم که با تو هست مرا زندگی چو باغ، پاک در این دیار غریبم، تویی تو همدم من که با تو هس...
تویی که بر سر دل ها فرمانروایی ناب سزد اگر همه جان ها دهندت مهر و قاب به هر نگاه تو خورشید شرمگین گردد که بر فروغ رخت ماه مانده در عذاب در آسمان دلم، تویی ستاره ی عشق که می درخشی و بخشی به زندگی شتاب ز چشمه سار وجودت چکد زلالی عشق به هر کرانه که آیی، به هر دیار و باب دل از فراق تو نالد به هر شب و هر روز که بی تو گشته ام از حال و روز خود به خواب به ناز و جلوه گری، دل ربوده ای از ما که هر که دیده تو را، گش...
عشق ما را نیست سامان، الغیاث دل ز دست ما شد حیران، الغیاث شور و شیدایی به جانم ریختی رفت از کف صبر و ایمان، الغیاث در هوایت بی قرارم روز و شب کس نداند حال ویران، الغیاث اشک حسرت بر رخ من می چکد مانده ام در این پریشان، الغیاث دل به دریا می زنم با یاد تو غرق گشتم در خیالت، الغیاث هر شبم با یاد رویت می گذرد چشم من مانده به باران، الغیاث بی تو این دنیا ندارد رنگ و بو هر نفس گردد به زندان، الغیاث ...
نسیم صبحگاهی شد پیام آور ز دیدارت به هر گلبرگ بنشاند نشان از لطف رخسارت ز چشمانت چو می تابد فروغ مهر و زیبایی جهان روشن شود هر دم ز پرتوهای انوارت به هر گامی که بردارم، صدای دلنشین آید که گوید از دل تنگم حکایت های دیدارت به هر لحظه که می گذرد، دلم در شور و شیدایی که چون مهتاب می تابد ز چشمان پر از نارت به هر کوچه که می گذرم، نشان از عشق تو دارم که هر جا می روم باشد، نشان از مهر و یارت به هر نغمه که می شنوم،...
مدامم مست می سازد نگاه گرم و دلجویت فروغ عشق می ریزد ز لب های چو مینویت به هر سو می روم، عطر تو با من هم نشین باشد که جانم تازه می گردد ز بوی عطر خوشبویت به یاد لعل نوشینت، دلم در شور و شیدایی نوازش می کند جانم، صدای نازک و نویت به هر گلشن که بنشینم، خیال روی تو دارم که چون مهتاب می تابد ز چشمان پر از جویت ز بزم عشق تو هر شب، دلم در موج و مستی ها چو موجی در تلاطم ها، به دنبال تمنویت به هر کوی و گذرگاهی، نشا...
از عشق جان فزایم حکایتی شنیدم در هر نفس ز شوقت به عالمی رسیدم دل در هوای رویت چو مرغ پر کشیده در باغ آرزوها به جستجوی بیدم چون شمع در شبانه به نور تو فروزان در محفل وصالت ز غم دمی رهیدم ای دلبر دل آرا، تو را به جان سپارم کز عشق پاک تو من به عالمی رسیدم با هر نگاه گرمت دل من زنده گردد در چشمه سار عشقت ز غم دگر رهیدم در کوی عشق و مستی به پای تو نشستم از هر غم و شکایت به لطف تو رهیدم در جستجوی عشقت به ...
ای ماه دلربا، ز نظر دور مانده ای در حسرت وصال، دل رنجور مانده ای جانم ز شوق تو به تپش های عشق شد در هر نفس به یاد تو مستور مانده ای با هر نگاه گرم تو دل زنده می شود ای نازنین یار، تو را دل نور مانده ای هر لحظه بی خیال تو دل بی قرار شد در کوی عشق، عشق تو ما را سور مانده ای ای غایب از نظر، به خدا می سپارمت در هر دعا به یاد تو دل دور مانده ای چون موج بی قرار، دل از غم رها شود در ساحل امید، تو را دل شور ماند...
ای باد صبحگاه، به یارم سلام ده گو از فراق او دل من را به دام ده در کوی عشق او دل من بی قرار شد چون موج بی پناه به ساحل خیام ده شب ها به یاد او دل من بی نشان شده با اشک و آه و ناله، به سویش کلام ده ای ماه دلربا، تو گواهی بر این دلم کز عشق روی او به چه شور و خرام ده هر لحظه بی خیالش دل تنگ و بی قرار چون مرغ بی نشانه به سویش مرام ده ای شمع بزم عشق، به یادش فروغ ده تا در دل شبانگه به نورش قیام ده در راه...
ساقی بیار باده که دل بی قرار شد چشمم ز شوق دیدن یار اشکبار شد در محفل خیال تو جانم به رقص بود با یاد تو دل از غم ایام رهسپار شد هر لحظه با خیال تو دل شادمانه بود در کوی عشق، عشق تو ما را شکار شد در جستجوی روی تو عمری به سر رسید چون گل شکفته در دل ما، عشق یار شد با نغمه های عشق تو دل زنده گشته است در هر نفس صدای تو شیرین و یار شد ای یار نازنین من، ای مهر جاودان با تو دلم ز هر غم و اندوه تار شد در خلو...
در دل شب ز غمش ناله کشیدیم و برفت صبح روشن ز وصالش نرسیدیم و برفت دل به امید وصالش همه شب بیدار ماند لیک در خواب خوش او ما نپریدیم و برفت قصه گوی شب تاریک دل ما بود او قصه ی عشق به پایان نرسیدیم و برفت در هوای رخ او دل به تپش بود و شوق چون نسیمی ز هوایش نچشیدیم و برفت هر چه گفتیم ز عشقش به زبان دل ما سخنی از لب او هیچ نشنیدیم و برفت در هوای دل ما حسرت دیدار بماند لیک از آن یار وفایی نچشیدیم و برفت ر...
یارب بیار باده که فصل بهار شد وقت نشاط و مستی و عشق و قرار شد بگذر ز غم، که شادی از راه می رسد دل را ز بند غصه رها کن، که کار شد در باغ عشق، گل های امید می شکفت هر گوشه ای ز شوق تو باغ و بهار شد هر لحظه با خیال تو دل زنده می شود با یاد تو زمانه پر از انتظار شد در محفل وصال تو دل شاد و بی قرار هر لحظه با تو بودن ما شاهکار شد چون نغمه ی پرنده به گوش دل آمدی با آمدنت، غم ز دل ما فرار شد آری، به عشق روی...
گر ز لبخند دل آرایت نوایی رفت، رفت ور ز چشم مست تو بر ما جفایی رفت، رفت دل به شوق روی تو عمری به راهت منتظر گر ز وعده های آن لب بی وفایی رفت، رفت با خیالت شب به شب دل را به رویا می برد گر ز خواب نازنینت آشنایی رفت، رفت هر چه بود از عشق تو در دل نهان و آشکار گر ز گنجینه ی دلت هر گدایی رفت، رفت در هوای کوی تو دل را سپردم بی خبر گر ز بخت ناگهان بر ما بلایی رفت، رفت با حضورت زندگی رنگی دگر می گرفت ور ز لحظه ...
دیدی که دل ز عشق تو آرام و قرار نداشت جز در هوای روی تو شوق و شرار نداشت هر لحظه با خیال تو دل بی قرار بود در سینه اش به جز غم تو هیچ یار نداشت با هر نگاه گرم تو دل می شد از آن تو چشمم به جز تماشای تو هیچ کار نداشت در خواب و بیداری به یاد تو بود دلم جز عشق تو به خاطر خود هیچ بار نداشت با هر نفس ز شوق تو دل می تپید و گفت این زندگی بدون تو هیچ اعتبار نداشت در کوچه های عشق تو گم کرده ام خودم راهی به جز به س...
چشم مستت به جهان، فتنه گری می پاشد نور آن چهره ی تو، جلوه گری می پاشد خنده های تو به دل، آتش عشق افروزد شور آن لبخند تو، شعله وری می پاشد با نگاهت دل من در تب و تاب افتاده گرمی آن چشم تو، شور و شری می پاشد در دل شب، نغمه ی عشق تو آرامش داد نغمه ی آن صوت تو، بال و پری می پاشد هر نسیم از سر کویت به دلم می گوید عطر آن زلف تو، بوی سحری می پاشد با حضورت همه جا رنگ دگر می گیرد حسن آن قامت تو، جلوه گری می پاشد ...
قمری ای بر شاخه ی نازک، قصه ای پنهان به دل برگ گل در منقارش، چون چراغی در سبل نغمه اش راز هزاران عاشقانه در سکوت هر نگاهی بر نگاهش، قصه ای از دل به کل برگ گل چون دفتر شعری به زیر نور ماه هر نسیمی با عبورش، بوی عشقی بی بدل چشم هایش همچو آینه، بازتاب آسمان در دلش راز و نیازی، قصه ی بی حرف و غزل رقص مهتابی به شب، در سایه سار نغمه ها هر ستاره در دل شب، شوقی از دل و عمل در دل این باغ زیبا، عشق چون گل می شکفت ...
در دل شب، نغمه ی عشق روان خواهد شد ماه نو، در دل این چرخ زمان خواهد شد گل به گل، باغ به باغ، عطر بهاری دمد هر شکوفه به نسیمی گلستان خواهد شد دل به دریا زده ام، موج به موجش بروم در دل این سفره ی عشق، بی پایان خواهد شد چشم در چشم سحر، نور به دل می بارد هر ستاره به دل شب، داستان خواهد شد با نگاهت همه ی درد جهان می کاهد عشق تو مرهم هر زخم نهان خواهد شد در کنار تو دلم گرم و پر از شور و صفاست با تو هر لحظه ی ع...
ای زاهد پاکیزه سرشت، مستی طلب کن در راه عشق و عاشقی، دل را طرب کن در بزم رندان، سخن از راز باده ست چون شمع سوزان، به دل افروزی ادب کن هر لحظه را به شادی و مستی بگذران در کوچه های عشق، رهرو باش و شب کن چون زندگی، چون باده ست و زود می شود کاس دل را به عشق بسپار و برقص و طرب کن پس ای عزیز، در این ره پر پیچ و خم از هر چه غم و هر چه هراس، دل به لب کن مهدی غلامعلی شاهی...
جز آستان توام در جهان پناهی نیست بدون مهر تو دل را صفا و راهی نیست به هر طرف که روم، جستجوی توست مرا که در هوای تو جز شوق و اشتباهی نیست چو شبنم سحر از جلوه ی تو مست شدم در این چمن ز گل روی تو گواهی نیست به دل هوای تو دارم، به جان تمنای تو که در کنار تو جز عشق و تکیه گاهی نیست به هر نگاه تو دل را ز نو شوری دهم که در جهان به جز این عشق، هیچ راهی نیست به هر کجا که روم، سایه ی تو با من است که در کنار تو جز ...
روشن از نور تو دل، لحظه شماریست که نیست هر نگاهی به رویت، بی قراریست که نیست چشم بگشا و ببین، در دل ما شوری هست عاشقی با تو در این دل، انتظاریست که نیست هر کجا می گذری، عشق به دنبال تو هست در هوای تو دلم، بی قراریست که نیست با تو هر لحظه دلم، در تب و تاب افتاده این تب و تاب دگر، اختیاریست که نیست از سر زلف تو هر موج، حکایتی دارد قصه ی عشق تو، بی اعتباریست که نیست دل به دریا زده ام، با تو سفر خواهم کرد ز...
راهیست راه عشق که پیچش کناره نیست دلبر در آن مسیر به جز عشق چاره نیست هر گام در رهش به هزاران امید و شوق جز با دل و جنون به حقیقت نظاره نیست در پیچ و تاب عشق، به جز شور و التهاب در هر قدم به جز دل و جان، استعاره نیست دل را به دست باد سپردیم و رفتیم زیرا در این مسیر به جز عشق، یاره نیست هر لحظه با خیال تو در دل سفر کنم زیرا که در دلم به جز این راه، کاره نیست بی تاب و بی قرار به سوی تو می روم زیرا که در دل...
پیر ما با گام های آهسته و دل پر از راز از مسجد سوی میخانه آمد، در شب دراز در دستش جامی از عشق و در دلش شوق با نگاهی پر از حکمت، چون چشمه ی نورباز زیر لب زمزمه می کرد، شعری از دل که هر واژه اش بود چون ستاره ای در فراز گفت: ای دل، در این شب تاریک و بی پایان بیاب آرامش را در میخانه، با ساز و آواز در میخانه، جام ها پر از مهر و دوستی هر نغمه اش بود چون نسیمی در دلِ راز پیر ما با لبخندی از سرِ شوق و امید گفت: ...
یا رب این شمع دل افروز ز کاشانه کیست کز فروغش جهان روشن و جانانه کیست چشم او مست و دل آرا، دل ز من برده به شوق این که با ناز و ادا آمده، جانانه کیست در ره عشق، چو مجنون به بیابان زدم این که آتش زده بر قلب من، افسانه کیست هر نفس با یاد او، دل به تپش می افتد این که در خاطر من مانده، به پیمانه کیست در غم هجران او، دل به فغان آمده است این که آرام دلم برده به ویرانه کیست شب و روز از غم او، دیده ی من اشک فشان ...
روی تو ماه و مهر و جهان در فریب هست در هر نگاه تو، دل من بی نصیب هست چشمم به راه تو و دل در تمنای تو با این همه، میان ما صد حجاب و غیب هست در هر نفس، خیال تو در دل نشسته است اما میان ما و وصال تو، شکیب هست هر جا که می روم، ز تو بویی نمی رسد گویا که عشق تو به دلم بی نصیب هست در این شب سیاه و در این راه بی نشان دل را امید دیدن صبحی قریب هست با این همه فراق و جدایی، دل من در انتظار لحظه ی وصل حبیب هست ...
مرحبا ای پیک مشتاقان، بده پیغام دوست تا کنم جان و دلم را وقف آن آرام دوست در هوای عشق او، دل بی قرار و بی نفس می تپد در سینه ام، هر دم به شوق نام دوست چشم من بر راه او، هر لحظه در انتظار تا که بنشینم به پای صحبت و کلام دوست در غم هجران او، دل پر ز آه و درد شد ای نسیم صبحگاهی، برسان پیغام دوست در شب تاریک و سرد، نور او ماه من است ای سحرگه برسان، بر دل من جام دوست دل به یادش زنده و با یاد او آرام دل در هوا...
به دام زلف تو دل مبتلای خویشتن است نگاه مست تو، آرامش جان و تن است در این سرای فنا، عشق تو جاودانه هر آنچه جز تو ببینم، سرابی از کفن است دل از غم جدایی، شب و روز ناله کند که عشق تو برایم، همدم و هم وطن است چو شمع در ره تو، سوختن به جان دارم که این فدا شدنم، مایه ی فخر و فن است به هر کرانه که رفتم، نشان تو دیدم که در دل و جان من، عشق تو بی ثمن است به هر کجا که روم، عطر تو همراه من است که در هوای تو دل، مس...
عارف از جلوه ی عشق، راز جهانی دانست در دل شب ز فروغ، نور نهانی دانست چون به میخانه ی دل، جرعه ای از عشق زدند هر که پیمانه گرفت، راز نهانی دانست در میان دل و جان، شور و نوایی برپاست هر که در حلقه ی عشق است، جاودانی دانست دل به دریا زد و در موج جنون غرقه شد هر که این باده چشید، عشق را فانی دانست در شب تار و سیاه، ماه به دل نور فشاند هر که این جلوه بدید، مهر نهانی دانست در هوای تو دلم، پر ز تمنای وصال هر که...
دل در بر و عشق در دل و جان در تب و تاب است با دوست به هر لحظه، جهان در شکر و آب است چشمم به نگاه تو و دل در پی دیدار هر لحظه کنار تو، دلم شاد و بی خواب است در بزم وصال تو، شراب از لب یار است عشق تو به هر لحظه، مرا مایه ی ناب است با یاد تو هر صبح، دلم زنده و شاداب در محفل عشقت، دل من مست و بی تاب است با تو به سرآید شب تاریک جدایی در کنج دلم، عشق تو چون مهر و مهتاب است جانم به فدای تو، ای مایه ی آرامش با ت...
در بهارستان دل، دیدار یاران خوش است همچو بوی گل که در صحن گلستان خوش است لحظه ای با دوست بودن، عالمی دارد به دل چون نسیمی بر سرای جان ویران خوش است دیدن روی تو ای ماه، چون مهتاب شب بر دل تاریک من، چون نور تابان خوش است در هوای عشق تو، دل را صفایی می رسد هر نفس با یاد تو، جانانه و شادان خوش است با تو بودن، قصه ای از عشق و شور و زندگی بی تو این دنیا برایم، سرد و بی جان خوش است دل به مهر تو سپرده ام، ای نازنین...
حال دل با تو گفتنم آرزوست در کنار تو بودنم، بی حد و سوست چشم تو چون ستاره ای در شب تار دیدنش برایم، چون رویای نیکوست با نگاهت، دل زنده و شادمان لحظه ای بی تو بودنم، سخت و نکوست در هوای تو، دل پر از شور و شوق هر نفس با تو بودنم، عشق و گفتگوست با تو، هر لحظه بهاری است دل بی تو، این جهان برایم، خاموش و بی دوست دل به عشق تو بسته ام، ای نازنین بودن با تو، برایم بهترین آرزوست در کنار تو، زمان بی وقفه می گ...
دل را چه حاجت است به گلزار و باغ ها چون در کنار توست، همه فصل و داغ ها با عطر زلف تو، بهاران به دل رسد گم می شود در عطر تو، هر بوی و چراغ ها چون سایه ات بر دل من افتد، جهان خوش است بی خود ز هر گل و ریحان و دماغ ها هر لحظه با تو بودن و دیدار روی تو چون گوهری است در دل این روز و فراغ ها چشمان تو چون چشمه ی خورشید می درخشند روشن ز تو، بی نیاز از مهتاب و چراغ ها در محفل یار، دل ز شادی به وجد آید سرشار ز هر ن...
بی مهر رخت، دل به جهان شور نمانده ست در سایه ی غم، شادی و سرور نمانده ست هر صبح که بی روی تو سر زد ز افق ها در خاطر من جز شب دیجور نمانده ست چون ابر بهاران که به گلزار نبارد دل خشک شد و عطر گل و نور نمانده ست هر لحظه به یاد تو دلم غرق تمناست بی حسرت دیدار تو، صبور نمانده ست در محفل یاران سخن از عشق تو گویند بی نام تو، شیرینی و حضور نمانده ست بازآ که به جانم ز غمت تاب نمانده ست بی مهر رخت، دل به جهان شور ...
تا نگاهت به دل عاشق و شیدا افتاده است دل ز هر بند غم و محنت دنیا افتاده است چون نسیم سحری بر سر زلفت می گذرد عطر عشق از دل من تا به ثریا افتاده است در هوای تو دلم بی خبر از هر دو جهان چون پرنده به دل آسمان ها افتاده است هر کجا پا بنهی، گل ز قدم های تو روید چون بهار از نفس گرم تو اینجا افتاده است با نگاهی ز تو، دل غرق در امواج سرور چون به دریای محبت ز تماشا افتاده است چشم من خیره به راهت، که بیایی ز سفر د...
فضای دل ز حضور تو روشن و پرنور است که هر نگاه ز عشق تو، جان من مسرور است به هر نظر ز چشم تو، عالمی تماشاییست که در نگاهت، دل ز غم ها دور است در بزم یار، دلم مست و واله ی روی تو چو مرغ عاشق به سوی تو در عبور است نسیم زلف تو، چون بوی عطر بهاران که هر نسیمش به دل، شادی و سرور است در آسمان عشق تو، پرواز می کنم هر دم که هر ستاره اش ز نور تو مغرور است به هر کجا روم، دل ز تو جدا نشود که در مسیر عشق، دل همیشه صب...
دل را به کوی عشق تو، سودا چه حاجت است چون در حضور توست، تمنا چه حاجت است چشمان مست تو، به جهان روشنی دهد در پرتو این نگاه، به رؤیا چه حاجت است با بوی زلف تو، دل از عطر گل پر است در باغ عشق تو، به گل ها چه حاجت است در سایه سار مهر تو آرام می شود دل را به هر پناه و تسلا چه حاجت است هر لحظه با تو بودن و دیدار روی تو چون هست در کنار، به فردا چه حاجت است در خلوت شبان، دل از یاد تو پر است با این همه حضور، به ن...
ما را ز حضور تو چه حاجت به بهار است چون روی تو هر لحظه به دل مایه ی یار است در سایه ی لطف تو، دلم خانه ی آرام با یاد تو هر لحظه دلم غرق قرار است چشمان تو چون اختر شب های درخشان در هر نظر از مهر، جهانی به کنار است دل در پی آن لحظه که لبخند تو بیند چون صبح بهاری که ز گل ها پر و بار است در بزم تو هر دل ز غم و غصه رها شد چون باده ی عشقت به دلم مایه ی کار است ما را ز خیال تو چه پروای جهان ها چون عشق تو در سین...
در بزم شبان آمد، یارم به جام و مست چشمانش چو مه تابان، لبخندش چو صبح رست در حلقه ی یارانش، دل بی قرار و شاد با هر نگاهی از او، جانم ز غم ها رست آواز دلنشینش، چون نغمه ای ز عشق هر واژه اش چو شعری، بر دل نشانده دست چون باده ی ناب عشق، در جام دلش جاری با هر جرعه ز آن، دل از همه عالم رست در محفل شمع و گل، رویش چو گل بهار با هر نسیم از او، دل بر فلک اوج جست در سایه سار مهرش، دل را پناه دادم با هر نگاه او، دل ...
در این خراب آباد، دل ز عشق تو مست به هر کرانه که بینم، خیال روی تو هست به هر نگاه تو، دل می تپد ز شوق و شور که چشم مست تو، افسونگری ست و دل بست به بزم عشق تو، جان را سپرده ام باز که با حضور تو، دل شاد و بی غصه و دست نسیم صبح گاهان، بوی تو را آورد که عطر مهر تو، در هر گل و هر گل دست به هر نوای تو، دل می زند به پرواز که نغمه های تو، آرامش جان و دل بست به کوی عشق تو، هر لحظه جان فشانم که در هوای تو، دل بی ق...
خیال روی تو هر جا که می روم با ماست به هر نفس که کشم، عطر عشق تو پیداست در آسمان دلم، ماه روی تو تابان که نور مهر تو در هر ستاره اش پیداست به هر نگاه تو، دل می تپد ز شوق و عشق که در نگاه تو، رازی ز عشق و شیداست به کوچه های دلم، رد پای تو باقی که هر قدم ز تو، قصه ای ز مهر و وفاست دل از فراق تو هر لحظه بی قرار و غمین که بی تو زندگی ام، همچو شب های تنهاست به هر کجا که روم، یاد تو مرا همراه که در خیال من، نق...
چو بشنوی سخن عشق را، مگو که خطاست که این حکایت دل، رازِ نهان و صفاست به هر کجا که روی، عشق را نشان بینی که این نگین جهان، بر دل هر عاشق جاست به باغ دل بنگر، گل های عشق در آن هر آنچه هست به دنیا، زین گلستان به پاست چو عاشقی به دلت راه یافت، دلبر تو بدان که این نگار، گنجی ز دنیای ماست به هر نفس که زنی، یاد او به دل آید که در هوای وجودش، دل هماره شیداست چو در ره محبت، گام زدی با دلبر بدان که این سفر، راهی ب...
دل و دینم به فغان آمد و دلبر به نوا به هوای رخ او، دل شد و جان بر سر پا چشم مستش چو شراب، برده ز هوش این دل در نگاهش همه افسانه و راز است به جا به گلستان وجودش، همه گل ها به صف اند عطر او در همه جا، مستی و شادی به پا زلف او سلسله دار است و دلم در بندش هر گره بر دل من، قصه ای از عشق و وفا با نگاهی ز سر لطف، دل از جا ببرد چون نسیمی که رود، بر گل و شبنم به نوا ای همه هستی من، مهر تو در دل جاوید با تو هر لحظ...
ماه نو آمد و دل ها همه شاد و به کار عید عشق است و جهان گشته پر از نور و یار بلبلان نغمه سرا، در دل این باغ بهار می سرایند ز عشق، از دل و جان بی قرار ابرها رقص کنان، بر سر این دشت و دیار می نوازند به مهر، نغمه ی باران، به کار چشم من روشن از آن، روی تو ای ماه پری دیدنت شادی دل، شاد ز دیدار و یار دل به دریا زده ام، با تو به ساحل برسم در دل این موج زنان، عشق تو باشد قرار شادی و نور و صفا، در دل هر لحظه ی ما ...
ای نسیم سحر، در دل شب ها چه خبر؟ دل من بی خبر است، از رخ یار دگر آه از آن چشم سیاه، آه از آن زلف بلند که به خوابم نرسد، خواب خوش و خواب سحر در هوای دل من، عشق تو پرواز کند چون کبوتر به قفس، بی پر و بی بال و پر هر کجا می نگرم، سایه ی تو می بینم در دل و دیده ی من، عشق تو کرده اثر ای گل نازک من، بوی تو در جان من است همچو مهتاب شبان، روشنی بخش نظر دل من تنگ تو شد، ای نگهت چشمه ی نور در غم و شادی من، عشق تو ب...
دل ز داغ غم یار، همچو پروانه بسوخت در هوای رخ او، جان دیوانه بسوخت هر شب از هجر رخش، دیده به دریا شده است اشک چون سیل روان، بر دل ویرانه بسوخت ای نسیم سحری، بوی خوش یار بیار که ز هجران رخش، مرغک خانه بسوخت دل به امید وصال، در ره عشقش نشست چون نگاهی نکرد، دیده ی فرزانه بسوخت در شب تار غمش، ماه رخ او طلبم که ز اندوه فراق، دل دیوانه بسوخت ای که با مهر و وفا، دل ز غم آزاد کنی بنگر این حال مرا، کاین دل دیوانه...
ای ماه دل افروز، که کشد پرده ز رویت در خلوت شب ها، دل من مست به کویت چون صبح بهاری، تو به دل روشنی آری با لطف و صفایت، همه دل ها سوی کویت ای عشق نهانی، که دلم را تو ربودی با ناز نگاهت، دل من گشته به سویت چشمم به رهت مانده، که تو باز آیی و بینی این حال خرابم، که شده مست به کویت در باغ وجودم، تو گل یاس بهاری با عطر حضورت، دل من مست به بویت ای جان و جهانم، به تو دل بسته و شادم هر لحظه به یادت، دل من گرم به ...