در بزم شبان آمد، یارم به جام و مست
چشمانش چو مه تابان، لبخندش چو صبح رست
در حلقه ی یارانش، دل بی قرار و شاد
با هر نگاهی از او، جانم ز غم ها رست
آواز دلنشینش، چون نغمه ای ز عشق
هر واژه اش چو شعری، بر دل نشانده دست
چون باده ی ناب عشق، در جام دلش جاری
با هر جرعه ز آن، دل از همه عالم رست
در محفل شمع و گل، رویش چو گل بهار
با هر نسیم از او، دل بر فلک اوج جست
در سایه سار مهرش، دل را پناه دادم
با هر نگاه او، دل از همه غم ها رست
در بزم شبان آمد، یارم به جام و مست
چشمانش چو مه تابان، لبخندش چو صبح رست
مهدی غلامعلی شاهی
ZibaMatn.IR