دیدی که دل ز عشق تو آرام و قرار نداشت
جز در هوای روی تو شوق و شرار نداشت
هر لحظه با خیال تو دل بی قرار بود
در سینه اش به جز غم تو هیچ یار نداشت
با هر نگاه گرم تو دل می شد از آن تو
چشمم به جز تماشای تو هیچ کار نداشت
در خواب و بیداری به یاد تو بود دلم
جز عشق تو به خاطر خود هیچ بار نداشت
با هر نفس ز شوق تو دل می تپید و گفت
این زندگی بدون تو هیچ اعتبار نداشت
در کوچه های عشق تو گم کرده ام خودم
راهی به جز به سوی تو هیچ دیار نداشت
با هر غروب و هر سحر نام تو را سرود
این دل به جز نوای تو هیچ شعار نداشت
در حسرت وصال تو شب ها به سر رسید
این قصه هیچ پایان خوشی به کار نداشت
با هر نگاه و هر سخن از تو نشان گرفت
دل در هوای عشق تو هیچ فرار نداشت
دیدی که دل ز عشق تو آرام و قرار نداشت
جز در هوای روی تو شوق و شرار نداشت
مهدی غلامعلی شاهی
ZibaMatn.IR